انشابیست



مقدمه:

کورسوی امید می تواند مانند جانی دوباره نفس از دست رفته ایی را بازگرداند و از شوق آن همان نورکم تبدیل شود به خورشید تابان که روشنایی و تابشش یک لحظه هم قطع نمی شود.

تنه انشا:

تصور کنید که پروانه ایی هستید که به تازگی از پیله ی خود بیرون آمده اید و چیزی جز تاریکی و سیاهی شب به چشمتان نمی آید و نه قیافه ی خود را دیده اید و نه می دانید در کجا قرار دارید و مقصد و هدف شما چیست اما ناگهان در پس همه ی سیاهی ها یک کورسوی روشنایی می بینید و پران تازه تان رامی گشویید و شتابان اوج می گیرید و با شوق رسیدن به یار پرواز می کنید تا به معبود خود رسید . زمانی که از دور همان روشنایی کم را دیدید امید نیز در دلتان روشن می شود و با تمام امید و آرزو به سمت آن می روید اما هر چه نزدیک تر می شوید احساس خستگی و ناتوانی را از بدن خود خارج می کنید و زمانی که بعد از طی مسافتی که برایتان فرسنگ ها طول کشیده است به مقصد می رسید متوجه ی روشنایی زیاد می شوید. شمعی که مانند ماه تابان تاریکی و ظلمات را روشن نموده و پرده از تاریکی برداشته است که حال به معبود خود رسیده با شادی و شعف فراوان به دور شمع پرواز می کند و از شادی زیاد از این سمت و آن سمت می رود و با دیدن خود در روشنایی بر پرهای خود نگاه می کنم و پرهای رنگارنگ با خال های ریز و درشت که نشان از نقاشی ماهر را یادآور می شود را در زیر هاله ی نور شمع با چشم می کاوم و در حالی که از دیدن زیبایی خود و روشنایی شمع در پوست خود نمی گنجم به سمت شمع می روم تا او را در آغوش بگیرم تا اینگونه شادی خود را به او نشان دهم اما امان از روزی که شمع با شعله ی هرچند کوچکش پرهای لطیف پروانه را بسوزاند. زیرا که شمع کاری را جز سوختن و روشنایی نمی تواند انجام دهد و تنها از غم این درد بزرگ اشک می ریزد و آب می شود و می چکد در حالی که شمع از شوق رسیدن به یار چشم می بندد. نتیجه گیری:زندگی پر از فراز و نشیب هایی است که روزانه بارها با آن برخورد می کنیم اما زمانی که در زندگی امید گرفتیم باید با تمام دقت و فکر به سمتش برویم اما هرگز با عجله و شتابان نرویم تا که با همان امید در زندگی در میان همه ی تاریکی ها و ناامیدی ها جان بگیریم و در آسمان اوج بگیریم. زیرا که با عجله و شتابان رفتن تنها چیزی که نصیبمان می شود سوختن است و آب شدن در میان همان امید کذایی متوجه ی روشنایی بیشتر می شوید و پرهایتان برای رسیدن به آن جان دوباره می گیرند.


مقدمه:

دنیا پر است از مقایسات و تفاوت هایی که هر انسانی می تواند از آن مطلع شود اما یکی از بزرگ ترین نگرشی که انسان می تواند بر این تفاوت ها داشته باشد لازم و موم بودن آن ها به یکدیگر است زیرا اگر لازم نبود مومی وجود نداشت.

تنه انشا:

همیشه که نباید با صدای بلند سخن گفت ، گاهی تنها چشم ها گواه هر آنچه که در درونت می گذرد می باشد. گاهی یک قلم می تواند سرگذشت باشد می تواند نجات بخش باشد و یا نوشته هایش یک تنه به مبارزه با فساد و دشمنی و تلخی ها برود گاهی زبان سخن یا آنچه که با قلم نوشته می شود می تواند برنده باشد، برنده تر از شمشیر و نیزه. خون شهید هم مانند جوهری آتشین می تواند شتابان به کمک قلم بیاید. می تواند جوهر شود همان جوهری که ریخته شد تا مبادا دشمن به خاک او، به حق او و به وجود او کند و همچون رودخانه ایی روان شد تا قلم با کمک او حرف های نگفته ی شهید را با جوهر وجودیش بنویسد تا آیندگان از حرف های ناگفته اش با خبر شوند قلم گاهی می تواند با زبان تند و تیزش مانند اسلحه ایی کشنده باشد و قلب آدم های نادرست را نشانه گیری کند و با تمام وجود در وجودشان رسوخ کرده و قلبشان را متلاشی کند و گاهی می تواند مانند نهالی جوان کاشته شود و با بال و پرگرفتن ریشه هایش قوی تر شود و روز به روز تبدیل به درختی تنومند شود. درختی که می تواند پرفایده باشد و زیبا. اما اگر به صورت مجزا به این موضوع ها دقت کنیم در می آبیم که هر کدام از آن ها چه قلم و چه خون شهید و چه اسلحه و چه درخت می توانند به خودی خود نقشی بسیار مهم در زندگی ما ایفا کنند. قلم تنها می نویسد اما شهید با خون خود پیش قدم می شود و اسلحه وسیله ایی است که از بین می برد و درخت چیزی است که حیات می بخشد این موضوعات با اینکه بسیار حائز اهمیت هستند اما از هم جدانشدنی می باشند و مانند زنجیری دنباله روی یکدیگر می باشد. این طبیعت زندگی است و نمی توان با طبیعت جنگید.

نتیجه گیری:

هر چیزی که در این دنیا وجود دارد علت و معلول همدیگرند. یعنی تا علتی نباشد معلولی نیز وجود ندارد و همه ی اجزای دنیا و جهان مانند زنجیری با تمام تفاوت های ذاتی با هم پیوسته اند و دنباله روی همدیگر می باشند.


مقدمه: این دنیا پر است از شغل های مختلف که مانند یک پاذل تمام اجزای این جهان هستی را در کنار یکدیگر می چیند. هر کدام به اندازه ایی موثر و حائز اهمیت هستند زیرا حتی اگر یکی درست سر جای خود، وظیفه خود را انجام ندهد، پاذل نیمه تمام و ناقص باقی خواهد ماند

تنه نشاء:

صدای زوزه ی گرگ از هر سو به گوش می رسد. هوا ناجوانمردانه سرد و باد هو هوکشان در لابه لای درختان می چرخید. سرما رعشه به جانم می انداخت، اسلحه خالی از هر خشابی را روی دوش هایم گذاشته بودم، اسلحه ایی که تنها سهمش برایم سنگینی وزنش بود و دست خشک شده ام. هوا گرگ و میش بود و چشم، هاله هایی از جنگل را می دید و آن لحظه، تنها نمی توانستم به چشم هایم اکتفا کنم. زمانی که آن لباس وظیفه و آن اسلحه در دستانم است، من موظفم که تمام جان و دلم گوش و چشم شود تا ذره ایی از جنگل آسیب نبیند. شکارچیان خدانشناس حیوانات را ندرند و مسافران، جنگل را به آتش نکشند. هر بار که وارد جنگل می شوم همه می پرسند که آیا از حیوانات درنده نمی ترسی؟ آیا از جانب آنها آسیبی ندیده ایی؟! و من هزار بار با لبخند روی لب می گویم: جنگل بانی یک عشق است. عشق به میهن و محیط زیست. اگر عاشق نقاشی خدا نباشی، برایت آنجا ماندن طاقت فرساست. آنجا که باشی شاید از درصد ناچیزی از حیوانات بترسی. آنجا و در میان آنها که زندگی کنی، زمانی که محبت حیوانات را نسبت به همدیگر ببینی، هرگز از جنگل نخواهی ترسید، مگر آنکه قصد جان آنها یا فرزندانشان را داشته باشی، اما در آن موقع تو باید از آدم ها بترسی بعضی آدم هایی که از حیوانات هم بیشتر می تواند درنده باشند. می دانی چیست؟ آنها ناجوانمردانه می آیند و مادر را از فرزند یا فرزند را از مادر جدا می کنند. تنها برای منفعت و پول برای خودشان یا برای چند لحظه خوشی و کباب، خانه ی حیوانات را می سوزانند و نابود می کنند. جنگل بان بودن یک انتخاب است. اگر عاشق نباشی کلاهت پس معرکه است و گرنه چه کسی است که اینگونه با مبلغی کم، جانش را بر کف دست بگذارد و در جنگل، به جنگل بانی حیوانات انسان نما برود!

نتیجه گیری:اگر در هر نقطه ایی از این دنیا قرار داری. از آن کوچکترش بگیر تا بزرگترینش اگر وجدان و عشق را چاشنی آن نکنی قطعا تو نمی توانی آدم سازنده ایی باشی. زیرا تو تنها سوزنده ایی و لاغیر. (بیشتر…)


مقدمه:

موش ها از جمله حیواناتی هستند که همواره ردپای آن ها را می شود همه جا مشاهده کرد.

 

کم کم داشت با قدم هایی که احتیاط کاملی در آن بود به داخل خانه گام می نهاد او با هر نگاهش که به سرعت بود به این سو و آن سو می نگریست و بو می کرد به دنبال غذا بود. انگار این راه را چشم بسته هم می توانست بپیماید. بوی غذا او را به آشپزخانه رساند. موش زنی را دید که در حال پخت و پز است و متوجه او نیست. موش با دقت بسیاری از گوشه ای گذشت تا خانم خانه او را نبیند زیرا از انسان ها می ترسید. او همیشه دیده بود که بسیاری از هم کیشانش توسط انسان ها کشته شده اند. از ترس زیاد ناگهان به یکی از ظروف برخورد کرد و صدایی ایجاد شد. خانم خانه برگشت و موش را دید. با دیدن موش او ترسید و جیغ کشید و در این موقع بود که موش پا به فرار گذاشت. دسته ای از موش ها صحرای هستند. آن ها از دسته جوندگان در جانداران هستند. هر چیزی که قابل جویدن باشد را با دندان تیز خود می جوند حتی اگر قابل خوردن نباشد. اگر فرصتی بیابند فرش، چوب، کاغذ و… را می جوند و خسارت هایی به انسان ها وارد می کنند. در واقع دندان موش ها به سرعت رشد می کند و آن ها برای اینکه این رشد را متوقف کنند مجبورند همه چیز را بجوند تا سرعت این رشد کند شود موش ها بر اساس طول دم خود قابل شناسایی هستند. بسیاری از انسان ها از تله موش ها استفاده می کنند تا موش ها را به دام انداخته و بکشند. یکی از بزرگ ترین دشمن موش ها گربه ها هستند. گربه ها، موش ها را دنبال می کنند تا از آن ها غذایی برای خود تامین کنند. بسیاری از موش ها در فاضلاب منازل و شهرها هستند و این خود دلیل انتقال بسیاری از بیماری ها به انسان است. یکی از وسیله ها فضله موش است. انسان ها به راحتی با فضله موش دچار بیماری های مختلفی می شوند همواره باید از این جوندگان دوری کرد. آن ها موجودات خوبی هستند اما به انسان ها آسیب های زیادی وارد می کنند.

نتیجه گیری: موش ها جزء جوندگانی هستند که دیدن آن ها در خانه خوشایند نیست. زیرا به سرعت زاد و ولد می کنند و ناقل بیماری ها به انسان ها هستند. باید مراقب موش ها بود. (بیشتر…)



انشا در مورد بار کج به منزل نمیرسد

دو انشای کوتاه برای گسترش و بیان برداشت از ضرب المثل بار کج به منزل نمی رسد همراه با داستانی کوتاه از این موضوع برای دانش آموزان پایه هفتم و یازدهم

مناسب پایه هفتم

بار کج به منزل نمی رسد یعنی نمی توان با استفاده از کارهای اشتباه به یک هدف خوب رسید زیرا اشتباهات باعث می شوند کار وضعیت بدتری پیدا کند و نه تنها به هدف نخواهیم رسید بلکه دچار مشکلات بیش تری هم خواهیم شد.

باید برای به دست آوردن و رسیدن به هر هدفی کارها را به درستی انجام دهیم و از رفتارهای ناپسند و نادرست خود داری کنیم زیر این کارها ما را بیش تر از هدفمان دور می کند.

این ضرب المثل نشان می دهد هدفی که با استفاده از کارهای ناپسند و دوز و کلک به دست بیاید ماندگار نیست و به زودی از دست خواهد رفت و همچنین مردم را تشویق می کند تا همیشه کارهای خوب و درست در زندگی انجام دهند.

خداوند متعال همیشه نظاره گر اعمال ماست و وعده داده است که همه ی ما نتیجه ی اعمال خوب و بد خود را خواهیم دید پس نتیجه ی انتخاب راه درست خوبی خواهد بود و نتیجه ی انتخاب راه اشتباه هم زیان دیدن خود شخص است.

برای مثال هیچ کس نمی تواند با ی کردن پول دار شود و پول دار بماند، شاید بعضی از افراد را ببینیم که با استفاده از راه های خلاف پول دار شده اند اما باید بدانیم که آن ها حتما نتیجه ی کارهایشان را خواهند دید و روزی متوجه اشتباه خودشان خواهند شد زیرا سرگذشت گذشتگان نشان داده هیچ رفتاری بدون نتیجه نیست و محال است که رفتار انسان ها بدون پاداش و جزا باشد.

مقصدی برای بار کج وجود ندارد زیرا این کار از همان ابتدا اشتباه است پس باید همواره بکوشیم تا بهترین و درست ترین کارها را انجام دهیم و دیگران را هم تشویق کنیم تا از انتخاب کارهای اشتباه بپرهیزنید زیرا ما در قبال دیگران هم مسئول هستیم.

مناسب پایه یازدهم

داستان های زیای درباره ی ضرب المثل بار کج به مقصد نمی رسد وجود دارد و همه ی این داستان ها در پایان یک نتیجه دارند و آن هم راستی و درستی در کارهاست.

در واقع این ضرب المثل ریشه در داستان مرد جوانی دارد که پدر درستکاری داشت اما خودش فرد فریب کاری بود و به شیوه های مختلف از مردم پول قرض می گرفت و به آن ها قول می داد این پول را پس بدهد اما قصد پس دادن آن ها را نداشت.

مردم به خاطر درستکاری پدر مرد جوان به او اعتماد کرده و پول قرض می دادند و پدر نیز همیشه پسرش را نصیحت می کرد اما متاسفانه مرد جوان گوش شنوایی برای حرف های پدر نداشت، تا این که بالاخره یک روز ی سراغ او آمد و پول هایش را ید و او که فریاد می زد پول هایم کو رسوا شد و همه فهمیدند که او فردی متقلب بوده و قصد فریب همه را داشته است.

این ضرب المثل به ما یاد آوری می کند که نتیجه ی بیراهه رفتن، نابودی خودمان است و اگر انسانی باشد و قصد داشته باشد با پولی که متعلق به خودش نیست کار کند در نهایت کسی هم پیدا خواهد شد که از آن فرد ی کند.

ضرب المثل بار کج به مقصد نمی رسد مرا یاد ضرب المثل دیگری انداخت که باز هم معنی مشابهی دارد: خشت اول گر نهد معمار کج تا ثریا می رود دیوار کج”

درستکاری همیشه بهترین کار است حتی اگر بعضی مواقع کار سختی باشد و بار کج به منزل نخواهد رسید همان طور که اگر معماری خشت اول دیواری را کج گذاشته باشد هر چقدر هم در کارش پیشرفت کند باز هم بنای خوبی نخواهد داشت و در پایان باعث فرو ریختن دیوار و یا حتی کل بنا می شود
http://ensha7.blog.ir


 

مقدمه:

سیر یکی از مواد غذایی است که سالانه بسیاری از مردم آن را خریداری و مصرف و صادر می کنند . چه در تهیه غذا و چه به صورت خام کاربرد دارد.

تنه انشا: سبزیجات و صیفی جات در سبد کالای روزانه ما نقش پر رنگ و پر تاثیری را ایفا می کنند و سیر یکی از آن دسته مواد غذایی است که مردم ایران مخصوصا شمال کشور از آن استفاده می کنند زیرا که به نظر عده ایی غذا را خوش طمع و پرخاصیت می کنند و از آنجایی که از زمان قدیم تا به اکنون همیشه به مصرف سیر تاکید شده است و دلیل این امر وجود آلیسن و خاصیت ضدمی که دارد است. درمان خیلی از بیماری ها نیز می باشد. با همه ی این اوصاف عده ایی از مردم بوی سیر را مطبوع و خوش عطر می دانند و عده ایی دیگر بوی آن را نامطلوب و ناخوشایند می دانند و بستگی به قشر مخصوص جامعه ایی ندارد بلکه به سلیقه ی هر انسانی بستگی دارد اما باید توجه کرد که بوی سیر با اینکه شاید نامطلبوع تلقی شود اما فواید آن و اثرات مثبت آن بسیار بیشتر می باشد. حتی دانشمندان بوی سیر را بسیار مفید می دانند زیرا که در زمان قدیم مسواک و خمیردندان های متنوع وجود نداشت و مردم با خوردن سیر بسیاری از میکروب های دندان و دهانشان از بین می بردند و دندان های قوی تری نسبت به الان داشتند. در زمان قدیم بر این باور بودند که سیر می تواند بسیاری از ات گزنده را دور کند و یا زمانی که سفر می کنند در میانه ی راه چه در بیابان و یا چه در جنگل شب خود را بگذرانند به کمک سیر و بوی سیر از شر حیوانات گزنده و ات موذی در امان بمانند و یا خاصیت درمانی ضد می که سیر داشت خیلی از بیماری ها توسط سیر درمان می شد. اگر به این نکته ها توجه کنیم و اولویت زندگی خود را سلامتی جان بدانیم بوی سیر برای ما تبدیل به بوی خوش عطر و دلنشین می شود شاید در ابتدا تصور آن کمی سخت یا مسخره به نظر برسد اما رفته رفته با قدم گذاشتن در مسیر زندگی به سلامتی و تندرستی بیشتر توجه می شود تا بوی سیر یا هر غذای دیگری.

نتیجه گیری:در پس هر چیزی ناممکن یا سختی گنجی گران بها پنهان شده است. شاید به دلیل ناآگاهی ما آن را بیهوده یا کم اهمیت تلقی کنیم اما زمانی که دایره ی آگاهیمان را گسترده تر نماییم به ارزش وجودی و فواید آن پی خواهیم برد و از همه ی چیزهای ناپسند پرده بر داشته می شود و ما به گنج وجودی آن پی خواهیم برد.


مقدمه:

غذای مورد علاقه اکثر ما ایرانی ها قورمه سبزی است زیرا با استشمام بوی عطر آن غرق می شویم در دنیای خاطرات شیرین.

تنه انشا: بوی عطر قورمه سبزی ما را به غروب جمعه زمانی که همه ی بچه های فامیل دور هم جمع شده ایم و بازی می کنیم می کشاند. به لحظه ایی که مادربزرگ ملاقه به دست ما را به صرف شام دعوت می کند و با شادی و سر و صدا به آغوش او می رویم تا تشکری کوچک گفته باشیم و دل مهربانش را شاد کنیم. طعم خورشت قورمه سبزی برای من حداقل یکی از بهترین طعم های زندگی است که به زیر دندان می کشم و ذره ذره ی آن را جذب جان و تنم می کنم. مگر می شود ایرانی باشیم و عاشق غذای مخصوص مرز و بوم خود نباشیم! غذای محبوبی که اگر نظرسنجی برگزار شود گزینه ی اول هر ایرانی می شود و رتبه ی اول را به خود اختصاص می دهد. البته بسیاری از غذاهای پرچرب اما لذیذ جایگزین غذاهای مفید و قوی شده اند مانند پیتزا و لازانیا. اما همه ی غذاها یک طرف و طعم لذیذ خورشت قورمه سبزی یک طرف دیگر که با خوردن آن گویی در بهشت گام بر می دارم و سفر می کنم به لحظات خوب زندگی. می دانم که در آینده این روزهایم تبدیل می شود به یکی از بهترین خاطرات نوجوانی ام که در کنار عزیزانم طعم دلنشین قورمه سبزی را لمس می کردم و مادر بزرگ و مادرم لبخند ن از شوق و ذوق غذای مورد علاقه ام به من لبخند می زنند و اما من عجولانه غذایم را می خورم تا نکند غذایم سرد شود یا کسی از من آن را بگیرد. من هرگز طعم لذیذ غذای مورد علاقه ام را با غذاهای دیگر عوض نمی کنم با اینکه می دانم هر غذایی به نوبه ی خود خوشمزگی و لذت خاص خود را دارد اما طعم خورشت قورمه سبزی ایرانی چیز دیگری است.

نتیجه گیری: خیلی از اتفاق ها با آدم ها با طعم غذاها برایمان می تواند در گوشت و استخوانمان ثبت شود و با فکر به آن و یادآوری آن حال خوب و حس دلنشینی ما را سرشار کند مثل طعم خوب خورشت قورمه سبزی.


انشا پایه هشتم صفحه ۶۲ در مورد طعم لبوی داغ در یک روز برفی

مقدمه:

بعضی از لحظات ساده ی زندگی هستند که با تمام ساده بودن اما پرارزش ترین لحظات زندگی می شوند مثل طعم لبوی داغ در یک روز برفی، حال دلت را خوب می کند و سرشار می شود از حس ناب زندگی.

تنه انشاء: بعضی لحظات و بعضی از آدم ها می توانند ساده ترین اتفاقات روزمره ی زندگی را تبدیل کنند به بهترین خاطرات زندگی… گرچه ساده اند اما شیرین اند مثل حس کودک تازه به دنیا آمده و لمس دستان ظریف و کوچکش یا تجربه ی قدم زدن در زیر باران نم نم و یا خوردن لبوی داغ در یک روز برفی در حالی که دستانت سرد است و گلوله های برف دانه دانه روی سر و سرشانه ات می نشیند اما دلت گرم است و از این لحظات ناب همراه با عزیزانت لذت می بری کم کم با خوردن لبوی داغ دستانت جان دوباره می گیرند و با بخار خارج شده از دهانت شکلک های جالب می سازی و از ته دل به آن لحظات می خندی. یک لحظه تصورش را در ذهن خود کنید لبوی قرمز آتشین با آن طعم شیرینش و حرارت بلند شده از آن و طعم جان پذیرش در کنار سفیدی برف و سرمای هوا چه لحظه ی فراموش نشدنی را رغم می زند. زندگی همین است و خوشبختی ها از همین اتفاق های ساده به وجود می آیند و زندگی پر پیچ و خم را می سازند. همین خنده های از ته دل و خوردن غذای مورد علاقه ات در بدترین شرایط تبدیل می شود به بهترین لحظات زندگیت. انگار که در کنار بخاری گرم می شوی و شوق دوباره در رگ هایت جریان می گیرد تا دوباره با برف های مرواریدی شکل گلوله های برفی و آدم برفی بسازی حتما که نباید بهترین و بزرگ ترین اتفاق رخ دهد تا تو بدانی که خوشبختی یا حال دلت خوب است همین که لبوی داغ در روز برفی دلت را ، جانت را و لبخندت را گرم می کند یعنی اوج خوشبختی تنها کافی است به دنیا و آدم هایش با دیدی بازتر نگاه کنی تا زندگی روز به روز به کامت شیرین تر شود و حال دلت بهتر.

نتیجه گیری: طوری زندگی کنید که وقتی به گذشته فکر می کنید یک لبخند شیرین از یادآوری آن کنج دلتان بنشیند، نه با تندخویی و اخم از آن یاد کنید. زندگی کوتاه تر از این حرف هاست.


مقدمه:

انسان به صورت خودکار در مقابل بعضی از حوادث واکنش نشان می دهد مثل عقب بردن سر هنگام نزدیک شدن جسمی به آن و یا واکنش سریع هنگام تماس دست با جسم داغ و عقب راندن دست از جسم داغ.

تنه انشاء:

گاهی در اثر سهل انگاری یا حواس پرتی ظرف داغی را برمی داریم و مغز به صورت خودکار دستور می دهد که دست از جسم داغ فاصله بگیرد اما زمانی که مجبور به حمل آن هستیم و شرایط انداختن ظرف داغ را نداریم در آن صورت پوست دست می سوزد و موجب آسیب به فرد و سوختگی آن می شود. شاید این حادثه برای خیلی از ما اتفاق افتاده باشد و تجربه های مشترک زیادی از چنین حادثه ایی داشته باشیم. خود من در سال گذشته زمانی که مادرم به من وظیفه ی مراقبت از غذا را سپرده بود زمانی برای چند لحظه حواسم پرت شد ، وقتی متوجه شدم که غذا در حال سوختن بود و دود همه ی آشپزخانه را پر کرده بود، به سرعت به سمت ظرف غذا رفتم و با عجله ظرف غذا را بدون هیچ دستگیره یا پارچه ایی برداشتم درد و سوختنی تا مغز استخوانم رسید و از شدت سوزش ظرف غذا را رها کردم و همه ی غذا روی زمین پخش شد. با آنکه دیگر غذایی نداشتیم و همه ی زحمت مادرم هدر رفت و او کلی زمان برای تمیز کردن آشپزخانه صرف کرد و همچنین دستم به شدت سوخت اما تنها نتیجه و درسی که برایم داشت این بود که هرگز دیگر با عجله و بدون فکر کاری را انجام ندهم زیرا کاری که با عجله انجام می گیرد چیزی جز ضرر و آسیب به خود ما نمی رساند. با آنکه درد شدیدی را تجربه کردم اما یکی از درس های بزرگ زندگیم را از حادثه ی کوچک گرفتم.

نتیجه گیری: حادثه های کوچک گاهی می تواند درس های بزرگی به انسان بیاموزد مثل برداشتن ظرف داغ، شاید درد داشت اما در کنار آن درس بزرگی نیز به همراه داشت.


مقدمه:

چه انسان هایی که بر حسب نادانی و جاهلیت سر و زندگی و مقام خود را از دست داده اند و تنها چیزی که برایشان باقی مانده حسرت است و پشیمانی که تنها دلیل بی فکری و زبان تند و تیز و سرخ خوداست.

تنه ی انشا‌:

انسان عاقل همیشه قبل از سخن گفتن یا تصمیم گیری درست فکر می کند و سخن خود را در ترازویی می گذارد و سبک و سنگین می کند و بعداز ارزیابی آن،آن را بیان می کند و یا تصمیم خود را عملی می کند.اما در مقابل انسان جاهل و نادان هر سخنی را که به ذهنش می رسد را بدون فکر به عواقب آن به زبان می آورد و با شوخی و سخره گرفتن دیگران و شکاندن دل دیگران شخصیت خود را زیر سوال می برد و دیگران با دیدن چنین برخوردی از او کناره گیری می کنند و روز به روز جا و مقام خودرااز دست می دهند و از دنیا و آدم هایش ترد و ترک می شوند.اما انسان عاقل زبان خود را کوتاه نگاه می دارد و در مقابل هرحرفی به سرعت واکنش نشان نمی دهد بلکه کم سخن می گوید اما با فکر و گزینش سخن می گوید.دراین صورت مردم که فهمیدگی و عاقل بودن آن را می بینند روز به روز به احترام و معاشرت باآن می افزایند مقام و منزلتشان بالاتر می رود.اینگونه است که می گویند زبان تند و تیز که از زیاد سخن گفتن همیشه سرخ است،انسان های پرمقام و بزرگ رااز عرش به فرش می رساند به گونه ایی سرسبزشان را به باد می دهند.ازاین رو بزرگان و قدیمیان مملکت همیشه این ضرب المثل را تکرار می کنند و همیشه به درست حرف زدن و گزیده سخن گفتن تأکید داشته اندتا در آن صورت هم دراین دنیا و هم در آن دنیا ی خود سربلند و پرافتخار زندگی کنند. نتیجه گیری:انسانی که کم سخن می گوید،کمتر مورد سرزنش و گناه قرار می گیردو در نتیجه چه دراین دنیا و چه در آن دنیا نه دلی را می شکند و نه مورد عذاب الهی برای حرف نادرست و نا بجای خود قرار می گیرد.اما انسانی که در سخن گفتن زیاده روی می کند،تمام زندگیش را چه در این دنیا و چه در آن دنیا از دست می دهد و یا به گونه ایی دیگر سر سبز خود را به باد می دهد (بیشتر…)


مقدمه:

معلمی شغل انبیاست. شغلی که عشق می خواهد و چیزی جز صبر و شکیبایی و لطف و محبت نمی طلبد به گونه ایی که بدون این خصوصیات تحمل این شغل بسیار سخت و یا به تعبیر دیگر غیرممکن است.

تنه انشا:

چه معلم ریاضی باشی و چه معلم فیزیک و فارسی هر کدام به نوبه ی خود سختی و مشکلات خاص خود را دارد و هر کدام در رشته ی مخصوص خود دارای مهارت و سر رشته می باشند اما اگر من یک معلم بودم آن هم معلم نگارش، به دانش آموزان خود موضوع آزاد را واگذار می کردم که ذهنشان پرواز کند و در نهایت در موضوعی که مورد علاقه ی آن هاست فرود بیاید و با تمام عشق و محبتشان از آن بنویسند و یا که برای آن ها موضوع طبیعت را انتخاب می کردم تا قدر طبیعت را بدانند و از آن درست استفاده کنند و یا می گفتم که در مورد خانوادهایشان بنویسند که کمی بیش تر به آن ها دقت کنند و با تمرکز و دقت به جزء جزء کارهای آن ها تمام رفتار و حرکاتشان را در ذهن خود ثبت کنند و برای همیشه از آن خارج نکنند و یا می گفتم که انشایی با موضوع خداوند بنویسند که کمی بیش تر شکرگذار آفریدگار خود باشند و قدر نعمت های بی کرانش را بدانند. معلم نگارش بودن شغلی است پر از لحظات متفاوت و متنوع که می توان با هر جلسه به کلاس رنگ و بویی خاص بدهند به طوری که دانش آموزان هرگز از آن کلاس خسته نشوند و همیشه برایشان حس تازگی به همراه داشته باشد. اگر من معلم نگارش بودم بعضی از جلسات برای دانش آموزان چند پاراگراف از کتابی را می خواندم و آن ها را مشتاق به خرید آن و خواندن ادامه ی آن می کردم تا در آن صورت سنت کتاب خواندن را رواج می دادم و یا برایشان یک داستان کوتاه می خواندم تا با نوشتن و خواندن داستان آن ها را آشنا کنم و یا به آن ها توصیه می کردم که خاطرات روزمره شان را بنویسند تا با این کار هم ذهنشان را باز می کردم و هم آن ها را تشویق به نوشتن می کردم و یا فایده ی دیگر آن این است که بعد از گذر سال ها با خواندن آن خاطرات دفتر زندگیشان را ورق بزنند تا با یادآوری آن لحظات و حس های درونشان لبخندی شیرین را مهمان لب هایشان کنند و یا اشتباهاتشان در گذشته از تجربیات بدست آورده یشان را یادآور شوند و باری دیگر در ذهن خود این عبرت را یادآور شوند تا باری دیگر آن را تکرار نکنند. نتیجه گیری:همان طور که گفته شد معلم بودن اصلا کار آسانی نیست بلکه بسیار شغل پر زحمتی است که با لبخند دانش آموزانتان می خندید و با گریه ی آن ها غمگین می شوید و با پیروزی و موفقیت آن ها شاد مان می شوید و از شکست آن ها اندهگین. حال اگر معلم نگارش باشید که باید علاوه بر تحمل همه ی این ها و علاوه بر آموزش درسی آن ها باید به آن ها درس زندگی و عشق نیز دیکته کنید. این است که بیش از پیش این شغل را سخت می کند و قبول این مسئو.لیت بزرگ را دشوارتر.


مقدمه:

زندگی سرشار از سختی ها است و همواره آدمی در تکاپوست تا این مسیر سخت را برای گذراندن معاش زندگی طی کند. حیوانات نیز این سختی ها را طی می کنند یکی از این حیوانات مورچه است.

تنه: مورچه ه ای اجتماعی است که در اعماق زمین به صورت گروهی زندگی می کند. آن ها همواره غذای خود را با سختی بسیاری پیدا می کنند در فصل گرم در حال جمع آوری غذا برای فصل سرد هستند. مورچه ها همواره باری بیش از اندازه ظرفیت خود را حمل می کنند. هر گاه مورچه ای را با بار زیاد می بینیم یاد این سخن زیبا می افتم که می گوید: میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است مورچه ها در تمام طول زندگی خود سختی می کشند، بارها غذایشان می افتد و دوباره تلاش می کنند. انگار از این مسیر زندگی خسته نمی شوند. آن ها همیشه امیدوارند هر چند راهی که برای رسیدن به لانه یا غذا طی می کنند سخت باشد باز هم باتلاش بسیار ادامه می دهند و به آسانی دست نمی کشند. مورچه ها همواره با کمک شاخک های خود با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند آن ها به صورت اجتماعی زندگی می کنند و در بین آن ها تقسیم کار وجود دارد. مورچه ها همواره از لانه ی خود، از غذای خود و از هم دیگر مراقبت و محافظت می کنند. مورچه ها یکی از شگفت انگیزترین موجودات هستند که درس های بزرگی می دهند. هرگاه مورچه ای را می بینم اوج عظمت خلقت خداوند به یادم می آید که چه نظم و قدرتی در مورچه نهاده است. این موجود علاوه بر تلاش برای بقای خود، برای بقای دیگر هم نوعانش نیز تلاش می کند. در قرآن به مورچه با نام نمل اشاره شده است. بعضی از مورچه ها گوشت خوار و بعضی گیاه خوار هستند. مورچه ها بینی ندارند، ولی حس بویایی قوی دارند. بیاییم همواره به این حیوان زیبا و کوشا احترام بگذاریم و در صدد آزار او برنیاییم.

نتیجه گیری: مورچه ها با باری که می کشند به ما درس تلاش و پیشکار را گوش زد می کنند. آن ها در همه لحظات زندگی کار می کنند و از تلاش دست نمی کشند، آن ها درس های بزرگی به انسان ها می دهند.


 

مقدمه:

دنیای خیال آنقدر وسیع و شگفت انگیز است که تنها با یک چشم بستن می توانی ساعت ها در آن غرق شوی و از دنیای آن طرف لذت ببری.

تنه انشا: دنیای خیال دنیایی است که می توان به راحتی هر چیزی را که از ذهنت گذر می کند تصور کنی و به آن شاخ و برگ دهی و چیزهای عجیب و غریب اما جدید و شگفت انگیز بسازی که حتی از تصور آن هم گویی که آن را از نزدیک می بینی و لمس می کنی. حال چشمانت را ببند و دنیایی را تصور کن که همه چیز در آن واژگون است اما چیزی که بیشتر جلب توجه می کند درخت کهن سالی است که گویی پا در هواست و ریشه هایش در ابرها فرورفته است و تنها شاخه هایش روی زمین گسترده، کمی که نزدیک تر می روم و برگ هایش را از زمین لمس می کنم دقیقا عین برگ های دیگر درختان است. اما کنجکاوی راه گلویم را می فشارد و من را به سمت درخت سوق می دهد. پایم را روی شاخه های درخت می گذارم و با هدف بالا رفتن و رسیدن به بالای ابرها جای پای خود را محکم تر می گذارم و با اراده ی بیشتر و سرعت بالاتر پیش می روم. از تنه بالا می روم در نهایت به ریشه های پیچ و تاب خورده ی درخت می رسم! دقیقا حس و حال جک و لوبیای سحرآمیز را دارم اما با این تفاوت که درخت من لوبیا نیست بلکه درختی است که پاهایش در هواست و ریشه های در هم تنیده اش مانند هزار تو مرا پیچ و تاب می دهد تا در نهایت دستانم را کش می دهم و از لابه لای ریشه خودم را خارج می کنم و با رسیدن سرم به بیرون دیدن ابرهایی که سراسر سفید اند و مانند پنبه نرم تمام پوست و وجودم به وجود می آید و شتابان خود را تمام یه بالا می کشم و پا روی ابرهای پفکی و سفید می گذارم. می پرم و بالا و پایین می روم ، بدون آنکه ترسی از افتادن داشته باشم اما کمی بعد خسته و کوفته روی تخت نرم و سفید ابری آسمان دراز می کشم و گوش می سپارم به سکوت و تن خود را در این آرامش و حس ناب رها می کنم.

نتیجه گیری:دنیای خیال دنیایی است که هرچه که در آن پیش روی تمامی ندارد و هرچه را که بخواهی به دست می آوری بدون آنکه ترس و وحشتی از کسی یا چیزی داشته باشی، دنیای خیال دنیایی است که در آن لبخندهایت خالص تر و دنیایت شیرین تر است. آیا شما نیز دنیای خیالی دارید؟! دنیای خیالی شما چگونه است؟


روزی روزگاری در یکی از شهرهای بزرگ این جهان پیرزنی بدعنق و ناسازگاری زندگی می کرد. مردم شهر آن را تارک دنیا خطاب می کردند. او را به بدنامی و بدخلقی یاد می کردند. پیرزن از بدیومی روزگار ناخوش احوال شد و نیازمند دکتر و دوا و درمان، اما به دلیل آنکه با هیچ یک از همسایه ها و اهالی شهر رفتار درستی نداشت، هیچ کس در خانه پیرزن را نمی کوبید تا از او خبری بگیرد. پیرزن در تنهایی خود درد کشید و سوخت و ساخت، تا بار و بندیلش را بست تا خود به فکر چاره ایی برای خود باشد. اما برای رسیدن به شهر باید از کوه ها گذر می کرد و مسیر طولانی را پشت سر می گذاشت اما باز پیرزن دست نیازش را پیش کسی دراز نکرد و به اخلاق تند خود حتی در این شرایط هم ادامه داد و راه دور و درازش را پیش گرفت. رفت و رفت تا در میانه ی دو کوه از فرط خستگی و مریضی به زمین نشست تا استراحتی کند و غذایی بخورد پیرزن به بلندای کوه نگاه کرد، درحالی که در ذهن خود می اندیشید که این کوه ها به مانند همسایه های من هستند با من نزدیک اما از من دورند. آن لحظه با خود گفت: کوه ها حتی به یکدیگر نمی رسند چرا من به دیگران برسم و تظاهر به خوبی و مهربانی کنم! در این میان مرد جوانی از میانه ی کوه سر رسید پیرزن نگاه خسته و تشنه ی مرد را دید. در حالی که خودش از آب گوارایش می نوشید. پیرزن نگاه ملتمس مرد را دید اما توجهی نشان نداد و از جای خود برخواست و به راه خود ادامه داد. رفت تا به نزدیکی شهر رسید هرچه جستجو می کرد هیچ کس نظری به پیرزن شه و اخمو نمی کرد. پیرزن هرچه بیشتر می گشت کمتر سراغ طبیب شهر را می یافت. بعد از چند روز در حالی که نه غذایی برایش مانده بود و نه آبی، به نزدیکی دکانی رسید تا طلب آب یا غذایی کند، همین که وارد دکان شد با سری افتاده طلب غذا کرد، صدای مردی با صراحت بلند شد او گفت: خوب به چشمانم نگاه کن. من همانم که با نگاهم التماس کردم اما تو گذر کردی و رفتی. من طالب جرعه ایی آب بودم. کاش آن لحظه دریغ نمی کردی! اکنون هیچ کمکی از جانب من دریافت نخواهی کرد. برو و به خودخواهیت ادامه بده. پیرزن سربلند کرد و آن لحظه خاطره کوه و آن آدم در ذهنش تداعی شد. بله شاید کوه ها به همدیگر نرسند اما قطعا آدم ها به یکدیگر می رسند.


مقدمه:

ما انسان ها اغلب در پیچ و تاب زندگی همراه و همنشینی برای پیمودن این مسیر برمی گزینیم که گاه ممکن است هم نشین ما، ما را به اوج آسمان ها ببرد یا به قعر زمین.

تنه انشا: گِلی خوش‌بوی در حمام روزی رسید از دست محبوبی به دستم بدو گفتم که مُشکی یا عبیری که از بوی دلاویز تو مستم بگفتا من گِلی ناچیز بودم ولیکن مدتی با گُل نشستم کمال هم‌نشین در من اثر کرد وگرنه من همان خاکم که هستم ، این حکایت از سعدی همواره بیانگر تاثیر همنشین بر آدمی است که به عنوان ضرب المثل مشهود است. هم نشین خوب برگزیدن یکی از روش های بالا کشاندن خود است. اگر با افراد صالح و سالم هم نشین داشته باشیم همراه با آن در مجالس علمی و فرهنگی و عارفانه شرکت خواهیم کرد و در تصمیمات و در مشکلات زندگی با آن ها هم راز و هم صحبت خواهیم شد و اینگونه یک مرتبه از پله ی پیشرفت را طی خواهیم کرد، اما اگر هم نشین انتخابی ما ریاکار و ناسالم و ظالم باشد ما را نیز به همراه خود در گناهان و در اشتباهات خود کشانده و نه تنها پیشرفتی در کار نخواهد بود بلکه روز به روز سقوط کرده و قلب ها از سیاهی و زشتی سرشار خواهد شد. اگر هم نشین ما درسخوان و متفکر بود ما نیز به دنباله ی آن تشویق برای فراگیری علم و تفکر خواهیم شد یا بلعکس اگر هم نشین ما درس نخوان و خوش گذران بود، ما را نیز به دنبال خود اغفال کرده و در نظر ما آن گناه را آنقدر شیرین و جذاب جلوه خواهد داد که در عقل بسته شود تا همراه و یاور آن شویم. بنابراین هم نشینی و هم نشین برگزیدن یکی از تصمیمات بزرگ در زندگی است که با استفاده از تحقیق و جستجو به خوب بودن یا بد بودن آن می توان پی برد. با همه ی این اوصاف این نکته را باید در نظر گرفت که اگر در همان دقایق اول متوجه شدید که هم نشین انتخابی شما با افکار و روحیات شما سازگار نیست قبل از هر گونه تصمیم یا عملی آن را ترک کرده تا از مسحور شدن عقل و اداره خود جلوگیری نمایید.

نتیجه گیری: هم نشین داشتن یکی از جذابیت های زندگی است که می توان از آن لذت برد. بنابراین قبل از هرگونه پشیمانی و از دست دادن فرصت ها در انتخاب هم نشین خوب دقت نمایید تا شما را سوار بر سیمرغ خوشبختی به اوج آسمان ها برد.


مقدمه:

بعضی صحنه ها، بعضی تصویرها شاید تکراری باشند اما دقت به جزئی ترین اجزای آن می تواند نبدیل شود به قاب عکسی زیبا که هرگز از ذهنت فراموش نمی شود.

تنه انشاء: با ورود به خانه ی مادربزرگ اولین چیزی که به چشم می آید ایوان سرتاسری اوست. ایوانی که گلدان های شمعدانی زینت بخش آن بوده است. در فصل بهار با آن باران های گاه و بی گاهش جان می دهد برای نشستن در این ایوان با آب و هوای مطبوعی که منظره اش گلدان های شمعدان رنگی است که بوی عطر دلنشینش همراه با بوی نم خاک تلفیق زیبایی را به وجود آورده است. برگ هایش آنچنان زیبا گلبرگ ها را در خود محاصره کرده است که گویی همچون نگهبانی مراقب گل های رنگی اش است. هرگلدان رنگی خاص و منحصر به فرد به خود را دارد یکی قرمز، دیگری صورتی و همسایه اش گلبهی که در کنار هم همچون رنگین کمانی جلوه گر شده اند. باد بهاری که می وزد، بوی عطر شمعدانی را به مشام می رساند و آدمی را غرق خوشی می کند. چه چیزی زیباتر و خوش تر از این صحنه؟! مگر خوشبختی چیزی خلاف این است؟!

نتیجه گیری: زیبایی های کوچک می توانند منجر به خلق زیباترین تصاویر شوند، تصویری مثل گلدان های کاه گلی که گل های رنگی در آن جای گرفته اند و عشق و خوشبختی را برای آدمی یادآور می شوند.

منبع : سایت انشاء باز


مقدمه:

عواطف و احساسات، یکی از قسمت های جدا نشدنی انسان و زندگی ما هستند،صبر و شکیبایی نیز یکی از همین اجزای این احساسات است.

تنه انشاء: صبر شیره و مایه ی اصلی وجود آدمی است. در صورت نبود آن، زندگی سخت یا به نوبه ایی طاقت فرسا می شود و تمام مشکلات در نظر آدمی قول پیکر و حل نشدنی به تصور می آید در صورتی که با وجود صبر، خیلی زود متوجه خواهیم شد که دنباله روی خیلی از همین مشکلات، خیر و صلاحی نهفته است یا که بعد از آن،آسانی کمین کرده و در خوشی ها و لذت ها را به رویمان باز می کند. صبر و شکیبایی،ارثی نیست بلکه اکتسابی است. ما آدم ها، از اطرافیانمان یاد می گیریم که چگونه در برابر مشکلات سر خم نکنیم و با ایستادگی تمام مانع ها را پشت سر گذاشته و جاده های پر پیچ و خم زندگی را هموار سازیم ما از همان کودکی رشد کردیم مادری که بهتر از هر کسی صبر را به صورت عملی به ما نشان داد و با تمام سختی ها و مشقت ها، پا پس نکشید تا ثمره ی زندگیش تبدیل به میوه ایی شیرین و سالم شود. اینگونه ما یادگرفتیم تا در آینده ای نه چندان دور از آن بهره مند شده و آن را به دیگران هم بیاموزیم انسان های قدرتمند،صبورترین افراد در زندگی هستند زیرا آنها با معجزه ی صبر، تصمیمات خود را عجولانه نمی گیرند و با تحمل، خشم خود را فروکش کرده و عاقلانه ترین رفتارها را در مقابل دیگران انجام می دهند. اینگونه است که می گویند صبر شیره ی اصلی وجود آدمی است!

نتیجه گیری: شاید پشت دیوار بلند زندگی دره ایی عمیق پنهان شده باشد و ما با عجله و با پرش از آن به اعماق آن پرت می شویم اما با صبر و شکیبایی و برداشتن پاره های آجر از نهان ماجرا مطلع خواهیم شد. اینجا صبر تنها حلال مشکلات زندگی است تنها کافی است از آن بهره مند شویم.

منبع: سایت انشاء باز

نظر شما در مورد این مطلب چه بود نظر بزارید ممنونم انشاء درباره صبر و شکیبایی پایه نهم


مقدمه:

ملت ایران همیشه با سرود ملی خود شناخته شده است. در واقع این سرود، نماد رسمی کشور است.

تنه انشا: سرود ملی همواره نمایانگر حماسه و غرور ملی است که افتخار هر فرد است. هر کشور سرود ملی خاص خود را دارد که بیانگر اوج عظمت ملیت و مردم کشورها است. سرود ملی ایران یا هر کشوری با تغییر حکومت عوض می شود همان طور که پرچم کشور تغییر می کند. سرود ملی ایران بیانگر جمهوری حکومتی مردمی در ایران است. این سرود از جان بازی شهدا حکایت گر است، کسانی که با جانشان از این سرزمین حمایت کردند. در بسیاری از مراسم های رسمی و پیروزی تیم ملی ایران در مسابقات جهانی اهنگ سرود ملی پخش می شود . افتخاراتی که تیم کشور در هر زمینه ورزشی کسب کردند باعث خوشحالی و نشاط هر ایرانی می شود. سرود ملی ایران دارای دو بخش دکلمه و موسیقی است. یادوار سرود ملی به زمان قاجار می رسد که نشانگر همپارچگی ملت ایران در سرود ملی است. قومیت های مختلفی با زبان های گوناگونی چون:کردی، ترکی، لری و .در ایران زندگی می کنند که همگی زیر پرچم ایران و با یک سرود ملی(سرود رسمی ایران)شناخته می شوند آن ها به این سرود می بالند. در گذشته سرود ملی ایران شناخته شده نبود و دلیل آن، نبودن تلوزیون یا رادیو بود. ولی اکنون این سرود در تمام مدارس کشور با شکوه تمام برگزار می شود و دختر و پسر زیر زبان ان را زمزمه می کنند.در دوران پس از انقلاب اسلامی ایران در سال۱۳۵۷، ابتدا سرود پاینده بادا ایران و سپس در شب سوم خرداد سال۱۳۷۱ سرود جمهوری اسلامی ایران (مهر خاوران) به عنوان سرود ملی به کر رفته است. شاعر این سرود ساعد باقری و آهنگ ساز آن حسن ریاحی است. سرود ملی همواره در رگ و پی آدمی پیوند دارد و مانند وطن با ارزش و مقدس است و باید پاس ان را داشت و با احترام و صدای بلند و پر افتخار آن را خواند.

نتیجه گیری: سرود ملی کشورها بیانگر افتخار و شکوه آن هاست. کشورها چه آمریکا یا انگلیس و یا ایران سرود مخصوص به خود دارند که به آن می بالند وبرای آن ها غرور ملی را تداعی می کند.


مقدمه:

پرندگان جزء حیوانات با ارزشی هستند که همواره نمود آن را می توان در زندگی مشاهده کرد. یکی از پرندگان با ارزش کلاغ است.

تنه انشا:

کلاغ پرنده ای است که همواره در فصل های سرد و گرم می توان پرواز زیبای او و قارقار او را در آسمان مشاهده کرد و شنید. کلاغ در اساطیر ایران و یونانی همواره پرنده ای مقدس بوده و به عنوان پیک خورشید شناخته می شده است و نمود مثبتی در جامعه باستانی ایران زمین داشته است.اما در زمان اکنون ما این معنای مثبت تغییر کرده است و معنای منفور و شوم یافته است. امروزه صدای قارقار کلام با معنای شگوم بد شناخته می شود که جلوه ی بسیار ناپسندی است. ای کاش تلاش کنیم با نگاهی بسیط تر و زیبا به پرندگان نگاه کنیم. درست است که کلاغ به رنگ سیاه است اما نشان از سرنوشت تیره نیست. کلاغ از دیگر پرندگان عمر طولانی تر دارد. آن ها در فصل پاییز بیشتر در آسمان ها دیده می شود. زیرا تحمل سرما را نسبت به دیگر پرندگانی چون گنجشگ و قناری و دارند. بیاییم تلاش کنیم کلاغ رابیشتر دوست داشته باشیم. کلاغ با نام غراب در ادبیات فارسی ما جلوه گر بوده است. این معنای شومی کلاغ در ادبیات نیز مشهود است. صدای قارقار کلاغ ها بیشتر در صبح ها می باشد. کلاغ ها جثه ای بزرگ تر از گنجشک ها دارند. جثه آن ها به اندازه مرغ خانگی است. آن ها منقاری بلند و قوی دارند که در خوردن غذاهای مختلف به آن ها کمک می کند. کلاغ ها بیشتر ات را می خورند. آن ها با قارقارشان با هم سخن می گویند. این پرندگان به صورت جمعی با هم هستند و لانه ی خود را در بالاترین شاخه های درختان می سازند.

نتیجه گیری: کلاغ ها پرندگانی سودمند و به نوبه ی خود زیبا هستند. قدر آن ها را بدانیم. حیوانات همواره در حال آسیب هستند و باید مواظب تک تک آن ها باشیم تا از آسیب و شکار در امان بمانند.


مقدمه:

مادر یکی از گران قدر ترین عشق ها است. بدون مادر نمی شود زندگی کرد. مادر ما را به وجود می آورد و با ما پیر می شود و یکی از دل انگیز ترین نغمه ها، لالایی مادر است.

تنه انشا: مادر برایم با ارزش ترین کلامی است که همواره تلاقی گر دردها و نگرانی است. مادر برایم چشمانی بی قرار است. مادر همیشه پشوانه ای است که در شادی و غم می توان به آن تکیه کرد. مادران سرزمین من هر کدام به زبانی سخن می گویند. زبان هایی چون:کردی، لری، ترکی و…. و لالایی های آن ها که بیانگر عشق آن ها به کودکانشان است به زبان شیرین محلی شان است. لالایی مادران در واقع اولین شعرهای نانوشته آن ها است که برای خواباندن فرزندانشان می گویند. آن ها با صدایی محزون و دلنشین که سرشاراز محبت مادری است لالایی هایی به زبان می آورند و فرزندانشان را سرشار از عشق و شور شیرین خواب می کنند. این سخن بسیار زیباست که گفته اند بهشت زیر پای مادران است. مادر یگانه موجودی است که عشق زیبا را به فرزندش می آموزد و او را با دنیای تازه ای آشنا می کند. لالایی های مادران سرزمین ام سرشار از مفاهیم با شکوهی چون مهر و محبت است. مادر زیباترین پیوند خانوادگی است که در باب آن صدها و هزاران سخن می توان گفت. مادر یا ننه یا مامان که والد طبیعی یا اجتماعی مونث است. واژه ننه که برابری می کند از ریشه هند و اروپاییnan به معنی مادر و پرستار است. مادر چه درون شکمش و چه بعد از تولد همواره مراقب ما است و همیشه با سخنان زیبایش به ما درس احساس و نیکی می دهد. مادر بعد از تولد کودک با شیر خود او را تغذیه می کند. معمولا شیر مادر تنها غذای نوزاد برای حداقل یک سال است. مادر علاوه بر سرزمین ایران در دیگر کشورها مقدس بود، چه در اساطیر و تاریخ کهن ما و چه حالا که همه جا پیشرفت کرده است. در طول سال روزی که تولد حضرت فاطمه است به عنوان روز زن و مادر شناخته شده است که نشانگر اهمّیت ن در جامعه است.

نتیجه گیری: همواره باید قدر مادران سرزمینمان را بدانیم. آن هایی که با تمام جانشان از فرزندانشان دفاع می کنند. احترام پدر و مادر یکی از بزرگترین وظایفی است که بر عهده هر فرزند می باشد. (بیشتر…)


زندگی

زندگی مانند یک دفتر بزرگ است که هر لحظه ما در آن در حال ثبت اتفاقات گوناگون پیرامون خود هستیم. برگی از آن سیاه و تیره و برگی دیگر سفید و پاک و برگی دیگر خط خطی و ژولیده. هر روزش به نوعی و هر ثانیه اش به طریقی متفاوت می گذرد و بازیگر اصلی آن خود ما هستیم. خود ما هستیم که دفتر زندگیمان را می نویسیم و به آن حادثه می بخشیم که اگر ما همیشه یک جا بنشینم و کاری انجام ندهیم زندگی مانند نوار قلبی که به اتمام رسیده به خطی صاف و ممتد تبدیل می شود. ما باید حرکت کنیم تا زندگی نیز جریان یابد و تپش های بلندش به آن صعود و سقوط ببخشد. زندگی مانند یک پازل به هم ریخته است که باید در طول زندگی پازل های درست را در کنار یکدیگر بچینیم تا زندگیمان در جای اصلی خود قرار بگیرد و به هدف اصلی خود که هر انسانی که همان کودکی و نوجوانی برای خود در نظرگرفته است دست یابد. گاهی در این زندگی زمین می خوریم و از دنیا و آدم هایش ناامید می شویم و گاهی دیگر در صعود از قله ی پیشرفت شادمانیم و در آسمان آرزوهایمان پرواز می کنیم اما مهم این است که در اوج ناامیدی و در اوج شادمانی فراموش نکنیم که چه بودیم و تبدیل به چه کسی شده ایم. زمانی که ناامید شدی به یاد بیاور تو همان کودکی بودی که راه رفتن نیز بلد نبود و این افتادن های مکرر تو را سرپا کردند و به تو آموختند که چگونه گام برداری. تو هنوز همان کودکی. اما با ابعادی بزرگتر، تو باز هم در زندگی می افتی اما باید بلند شوی که اگر بلند نشوی هرگز به آرزوهایت دست نمی یابی و حسرت همیشه راه گلویت را می گیرد و آنگاه شوق رسیدن داری یه یاد بیاور که با چه سختی هایی دست و پنجه نرم کردی و چه فراز و نشیب هایی را پشت سر گذاشتی آنگاه است که متوجه می شوی امید همیشه بهترین روش برای دست یابی به آرزوهاست و زندگی بدون امید همچون دریایی بزرگی است که یک قطره در آن آب وجود ندارد و دریای خشک یعنی بیابان بی آب و علف.

عمق انشاء: امید در زندگی معجزه می کند. تو را بزرگ می کند . تو را پرورش می دهد، زندگی بدون امید پوچ است و این خود ما هستیم که با امید و تلاش برگ های زندگیمان را پر از اتفاقات زیبا و به یاد ماندنی می کنیم. زندگی بودن ایمان مانند دفتری ای است که هر ورقه اش خطی از بطان به رویش کشیده شده است. خط بطلان تمام آرزوهایمان


انشاء درباره درون یک فضاپیما که روی ماه فرود امدید

همیشه آرزوهای ما به صورت یک خیال در ذهن ما پرورانده می شود تا در نهایت به زودی به تعبیر برسند و خیلی زود به آن دست یابیم. در یکی از همین روزها وقتی که پشت پنجره ی اتاقم نشسته بودم به رویای همیشگی ام فکر کردم. به رویایی نشستن در فضاپیما و رفتن به کره ی ماه! با بستن چشمانم این خیال خیلی سریع به واقعیت رسید تا به خودم جنبیدم دیدم که در فضاپیمایی نشسته ام که پر از دکمه های عجیب غریب و رنگارنگ است که از شیشه ی بزرگی به بیرون دید دارد، فضایی کاملا سیاه با ستاره های چشمک زن که با هر چه نزدیک شدن به آن ها ستاره ی کوچک بزرگتر و گردتر می شوند اما چیزی که خیلی نظرم را جلب می کند کره ی سفید ماه است که از فاصله ی دور نیز بزرگی و درخشندگی اش چشم را به بازی می گیرد و کل توجه ها به سمت خود می کشند با هرچه نزدیک ترشدن به ماه، چاله هاو گودال های ماه بیشتر دیده می شوند و بیشتر من را راغب به پا گذاشتن و قدم زدن روی ماه می کند، خیلی زود این انتظار به پایان می رسد و روی کره ی ماه فضاپیما فرود می آید و من با عجله روی سطح ماه قدم می گذارم. دقیقا عین گلوله ایی بزرگ از پنیر که حفره های بزرگ و کوچکی در سطح دارد اما با این تفاوت که پنیر گرد نیست و کره ی ماه خوردنی نیست اما با قدم گذاشتن روی ماه و دویدن میان چاله ها و گودی ها در حالی که شهاب سنگ ها و ستاره های چشمک زن از کنارت با سرعت می گذرند در حالی که با صدای بلند می خندی و غرق رویاهایت شدی، خیالی است بسی شیرین که حتی از تصور آن هم لبخند روی لبت نقش می گیرد و به آرزوی بزرگت خیلی زود دست می یابی و آن را در ذهن خود آنقدر تکرار می کنی تا روزی در واقعیت چنین حسی و چنین حالی را تجربه کنی، زمانی که چشمانم را باز کردم هنوز هم لبخند روی لبم بود و هنوز کنار پنجره ی اتاقم نشسته بودم با این تفاوت که انگار به سفری طولانی رفته ام و بازگشته ام. همان طور برایم شیرین بود و همان قدر برایم خاطره ساز بود.

انشاء با موضوع درون یک فضاپیما که روی ماه فرود امدید

انشاء جدید در مورد درون یک فضاپیما که روی ماه فرود امدید

نظر شما در مورد این مطلب چه بود نظر بزارید ممنونم

این مطلب اختصاصی بوده و کپی برداری در سایت یا کانال تلگرام شما بدون ذکر منبع و ادرس سایت حرام است و پیگرد قانونی دارد


مقدمه:جهان و دنیا پر است از تضادها و ترادف ها که هر کدام با گسترش بیشتر مفاهیم آن دنیا بیشتر از سابق به روی ما باز خواهد شد و بهتر و بیشتر دنیای اطراف خود و زیبایی های جهان خود را می بینیم.

نته انشا: بهار مانند دیگر فصل ها آرام اما پرهیاهو می آید گاهی مانند نسیمی به آرامی و با ملایمت می وزد و گاهی مانند طوفانی پرهیاهو و پر سر و صدا بر پنجره ها می کوبد و نوید رسیدن خود را اطلاع می دهد. بهار مانند نقاشی خدا تصویری از زیبایی های خود را به نمایش می گذارد و نقاش هنرمند و چیره دست خود را با افتخار به رخ می کشاند. بهار با باران های نم نم و آرام آرام خود با شگوفه ها و درختان سرسبز خود تبدیل به بهار شده است دقیقا برعکس زمستان با باران های تند و درختان و عریان که نقطه ی مقابل بهار قرار دارد یعنی زمستان سوت و کور! بهار، لحظه ایی روزهایش آنقدر سرد که بی شباهت به زمستان نیست و لحظه ای دیگر آنقدر گرم که گویی وسط تابستان خورشید رخت پهن کرده و می تابد و لحظه ایی دیگر صدای غرش رعد و برق به گوش می رسد و در نهایت شب هنگام می رسد اما انگار که هیچ اتفاقی رخ نداده و سکوت و آرامش همه جا را فراگرفته است. روزهایش بلند اما شب هایش کوتاه. لحظه ایی آرام و لحظه ایی دیگر پر هیاهو. گاهی خشمگین چون طوفانی هولناک و لحظه ایی دیگر همچون نسیمی ملایم، دقیقه ایی آفتابی و گرم و سوزان و دقیقه ایی دیگر ابری و مه گرفته و نمناک.همه اتفاق ها لحظه ایی ودقیقه ایی اند بدون آنکه خبر داشته باشیم، همه می گویند بهار پرشگوفه و زیبا اما من می گویم بهار پرهیاهو و پرماجرا.

نتیجه گیری: می توانیم از هر اتفاقی در اطرافمان ماجرایی جالب بسازیم مهم نگرش ما و طرز فکر ما است. شاید به نظر خیلی ها بهار هم چنان آرام و پرشگوفه باشد اما برای من پر از اتفاق های پیش بینی نشده است برای همین هنوز به نظرم پرهیاهوست.

انشا پایه نهم در مورد بهار پرهیاهو انشا جالب و زیبا درباره بهار پرهیاهو

نظر شما در مورد این مطلب چه بود نظر بزاریدد ممنونم

این مطلب اختصاصی بوده و کپی برداردی در سایت یا کانال تلگرام شما بدون ذکر منبع و ادرس سایت حرام است و پیگرد قانونی دارد


مقدمه:

دنیا پر است که خلقت هایی که خداوند عالم مانند پازلی آن ها را با نظم و ترتیب و در پی هدفی آن ها را خلق نمود، تا ما از آن بهره گیریم.

تنه انشا: به هر سمت و سویی از جهان بنگری زیبایی های آن را به چشم می بینی! درختان زیبا که زلف های خود را در اوج آسمان برافراشته اند و یا رودخانه ی جاری که همچون تکه های الماس می درخشد و دریایی را که انتهایش را نمی بینی و آن را بی کران می شماری و یا ملودی دلنشین پرندگان که زیبایی صدایش را هیچ آلت موسیقی نمی تواند بسازد و طبیعتی که هیچ نقاشی نمی تواند آن را در بوم نقاشی خود ترسیم کند. زیبایی جهان یعنی همین که سقف بزرگ آسمان با زیبایی فوق العاده بر سرت افراشته و ابرهای پاره پاره در آن شناورند. زیبایی جهان یعنی همین دستان پر مهر مادرت که با مهر و محبت فراوان بر سرت می کشد و با تمام وجود عشق را در رگ و پوستت تزریق می کند. زیبایی جهان یعنی چشمان خسته اما لبان خندان پدرت که با تمام وجود برایت همچون کوهی استوار می ایستد تا تو گام های زندگیت را محکم تر قدم برداری، زیبایی جهان یعنی همین دم و بازدمی که می کشیم و تن و بدن سالمی که با آن راه می رویم، کار می کنیم،می دویم و می خندیم. زندگی یعنی همین بهانه های ساده برای شاد بودن و برای ادامه هر چه بهتر آن نه برای تکرار روتین و ناشکری بعد از آن. آیا همه ی چیزهای که در اطرافت می بینی جایی برای شکر ندارد

نتیجه گیری: خالق جهان همه چیز را بی منت و بی توقع در اختیار ما گذاشته تا ما در مسیر زندگی از آن ها بهره گیریم و در این مسیر سخت خود را با همین زیبایی های جهان کمی شاد کنیم و زندگی برایمان راحت تر و آسان تر شود. اما در مقابل همه ی این الطاف و برکات ما نباید شکر و سپاس بگوییم؟

انشا در مورد زیبایی های جهان انشا پایه نهم در مورد زیبایی های جهان

نظر شما در مورد این مطلب چه بود نظر بزارید

ممنونم این مطلب اختصاصی بوده و کپی برداردی در سایت یا کانال تلگرام شما بدون ذکر منبع و ادرس سایت حرام است و پیگرد قانوین دارد


مقدمه:

احساسات درونیت چیست؟ آنچه که مغزت فرمان می دهد! آیا مسیری را که پیش می روند را می پسندی؟ آیا اینگونه درست است؟

تنه انشا: از زمانی که چشم گشودیم توانستیم اطراف خود را تشخیص دهیم و خواندن و نوشتن را بیاموزیم به ما گوش زد کرده اند، دیکته کرده اند و ما هزار بار حتی به زبان آورده ایم که باید از طبیعت خود مراقبت کنیم. باید آن را بپرورانیم و به درستی از آن استفاده کنیم. اما همانطور که مشاهده می کنیم برخلاف این گفته ها در مسیری اشتباه پیش می رویم. روز به روز طبیعت روبه ویرانی و نابودی سوق پیدا می کند و زباله ها بیشتر می شوند، دریا تیره تر و جنگل بی شاخ و برگ تر می گردد. طوری شده است که حیوانات هم از ما رو برمی گردانند و از ما می ترسند. چه می شد اگر ما و هم نوعانمان کمی بیشتر به دنیای اطرافمان توجه نشان دهیم و دست در دست هم هر کدام رشته ی طویل این مسیر را بگیریم و با اتحاد و میهن دوستی، میهن خود را سربلند و زیباتر کنیم. به کجای دنیا برمی خورد اگر زباله ایی روی زمین دیدیم برداریم و در سطل زباله بریزیم. اگر شاخه های درختان را قطع نکنیم و در جنگل ها آتش روشن نکنیم و یا اگر روشن کردیم آن را به امان خدا نگذاریم. درخت بکاریم و درختی را قطع نکنیم زیرا این ها سرمایه های ما چه اکنون و چه در آینده هستند. چه برای تامین اکسیژن ما چه برای امرار معاش زندگی ما و آیندگان ما. بیاییم کمی خودخواهی را کنار بگذاریم و بیشتر به فکر زیبایی های جهان باشیم و برای حفظ زیبایی و بقای آن بیشتر تلاش کنیم و دست از ناامیدی و افسوس خوردن برداریم. بیاییم با هم فکری راهی برای این معضل بیندیشیم. نظر شما چیست؟ آیا شما تاکنون راهی برای این معضل اندیشیده اید؟


مقدمه: برای ما هرروزمان گویی برگی تازه از زندگیمان ورق می خورد و در حال آزمون و آزمایش هستیم به طوری که انگار هر روز سر جلسه ی امتحان نشسته باشیم.

تنه انشاء: جلسه ی امتحان همیشه برای همه لحظه ایی استرس زا و پر از ترس بوده که آیا از امتحان موفق بیرون می آییم و یا سرافکنده و شکست خورده می شویم و یا امکان دارد به دلایل زیاد که خیلی ها آن را بهانه تلقی می کنند از خواندن امتحان خود کوتاهی کرده باشیم و آن چه را که باید ارائه کرده باشیم از آن کاسته ایم و موفق به دست یابی نمرات بالا و بهتر نشده ایم اما این پایان راه نیست بلکه همیشه راهی برای جبران داریم ولی بهتر و آسان تر این است که همیشه در امتحانات خود چه از نظر درسی و چه از نظر زندگی تمام تلاش خود را برای پیروزی بکار گیریم تا روز به روز مسیر موفقیت و پیشرفت ما هموارتر شود و به درجات بالاتر برسیم اما همانطور که گفته شد جلسه امتحان همیشه یک معضل بزرگ برای همه بوده است به خصوص برای دانش آموزان که حس رقابت بین آن ها خیلی بیشتر است و هر چه رقابت بین آن ها بیشتر باشد میزان تنش نیز بین آن ها بیشتر خواهد بود. من نیز در این بین استثناء نیستم و سر جلسه ی امتحان همیشه ضربان قلبم تندتر از دیگر مواقع می تپد و عرق سرد از پیشانی ام می چکد و نامحسوس دستانم می لرزد به طوری که گرفتن خودکار برایم گاهی اوقات سخت می شود ، شب های قبل از امتحان دائما خواب های ترسناک می بینم، گاهی خواب می بینم که سرجلسه ی امتحان دیر رسیدم یا از سوالات امتحان هیچ چیزی نمی دانم و برگه ام سفید باقی مانده و ترس سراسر وجودم را در بر می گیرداما کم کم در تلاشم که این ترس را از خود دور کنم زیرا هر چه بیشتر بترسی زندگی برای خودت کامش تلخ تر می شود.

نتیجه گیری: ما هر روز مورد امتحان قرار می گیریم، گاهی از نظر علمی و گاهی در زندگی، مهم نیست که چه نمره ایی از این امتحان ها بگیریم، مهم این است که چه درسی از این امتحان ها گرفته ایم و با این فکر جلسه ی امتحان برایمان روز به روز تبدیل می شود به مکانی برای یادگرفتن نه برای ترس و اضطراب.


انشا درباره یک روز از کلاس پایه نهم صفحه۸۱

صبح بعد از بیدارشدن از خواب و خوردن صبحانه و پوشیدن لباس به سمت مدرسه حرکت کردم، در راه یکی از دوستانم را دیدم و همراه همدیگر به مدرسه رسیدیم و خیلی زود کلاس درس شروع شد، معلم وارد کلاس شدو بعد از حضور و غیاب کلاس که سه نفر از دوستانم غایب بودن درس را شروع کرد، ساعت اول قرآن داشتیم و معلم با صوت زیبا و دلنشین خود برای ما آیه های قرآن را تلاوت کرد و اول روز خود را آرامش صدای قرآن شروع کردیم و کمی بعد برای ما از پیامبران و دین و مذهب ما سخن گفت و چند سوالی از دیگر هم کلاسی هایم پرسید و خیلی زود اولین زنگ تفریح صدا خورد و همه به سمت حیاط رفتیم تا کمی در هوای آزاد قدم بزنیم و از مواد خوراکی که با خود آورده ایم بخوریم. اما این زنگ تفریح ۱۵ دقیقه ایی خیلی زود تمام شد و مجبور به رفتن به کلاس های خود شدیم، زنگ دوم زبان انگلیسی داشتیم، درسی که خیلی ها به آن علاقه داشتند و خیلی ها از آن خوششان نمی آمد . اما برای من ما بین این دو حس بود یعنی نه برایش مشتاق بودم و نه متنفر بودم. با آمدن معلم و شروع درس قرعه به نام من خورد و من باید درس جدید را با صدای بلند در کلاس می خواندم، تمام تلاشم را کردم تا به درستی کلمات را تلفظ کنم و ایرادی نداشته باشم، تا حدودی موفق شدم و توانستم نمره ی مثبتی را در جلوی اسم خود ثبت کنم. زنگ تفریح دوباره به صدا درآمد و این بار به دلیل خواندن درس خیلی تشنه بودم، به سمت آبخوری رفتم و با لیوان مخصوص خود یک دل سیر آب خوردم و با کمی صحبت با دوستانم زنگ آخر به صدا درآمد اما این زنگ درسی داشتیم که من اصلا به آن علاقه ایی نداشتم، درس ریاضی! درسی که همیشه در آن به مشکل برمی خوردم و برایم هر لحظه اش ساعت ها طول می کشید انگار که یک قرن طول ی کشد تا معلم درس را به اتمام برساند . اما با هزار زور و صبر بسیار این درس هم با امتحانی که اصلا خوب به آن پاسخ نداده بودم ، تمام مدت پوست لبانم را می کندم تمام شد و با خوردن زنگ پایانی انگار نفسی تازه در ریه هایم جاری شد و دوان دوان به سمت خانه رفتم تا شاید فردا روز بهتری برای درس و سرکلاس داشته باشم.


مقدمه: کودکی هر انسانی یکی از شیرین ترین و جذاب ترین بخش از زندگی او است که گاهی انسان حسرت آن روزهای بدون دغدغه و فکر را می خورد و با یادآوری آن روزها آه می کشد و با خودای کاش ها» می گوید اما چه فایده ه ایی دارد؟ روزهای رفته باز می گردند؟ تنه انشاء:کودکی من یکی از پرخاطره ترین دوران زندگیم است زمانی که و پدر به پارک می رفتیم و مادر و پدرم پا به پای من بازی می کردند و با صدای بلند می خندیدیم و یا زمانی که می افتادم و از شدت درد گریه می کردم، همراه درد من درد می کشیدند و گریه می کردند و من آن زمان کوچک بودم و ای کاش اشک های لرزانشان را می بوسیدم و از آن ها تشکر می کردم برای این همه توجه و علاقه ایی که به من داشتند و یا خاطره ی روزهای بازی به همراه دوستانم در زمین ورزش و دویدن ها و خنده ها و دعواهایمان به دنبال توپ می دویدیم و در تلاش زدن یک گل در تور دروازه جان می کندیم و تنها ناراحتی ما لباس کثیف شده و باخت ما از بازی بود. کودکی که با دعواهای خواهر و برادری تنها تکرار روز مرگی داشت اما قهرها و دعواهایش هم ثانیه ایی بود و زود و تند فراموش می شد. نمره های عالی گرفتن از معلم و شادی های بعد از آن و یا نمره های کم گرفتن و ناراحتی بعد از آنشیطنت ها و بازیگوشی هایی که هر روزه بود و صبر پدر و مادر بی پایان. کودکی من خلاصه شد در شادی ها و گریه هایی که خنده هایش همیشگی و گریه هایش لحظه ایی بود! کاش در همان سن کودکی باقی می ماندیم با بزرگ شدن، دغدغه هایمان بیشتر نمی شد. کاش هنوزم قهرهایمان لحظه ایی و گریه هایمان دقیقه ایی بود. کاش خنده از لب هایمان فراری نباشد و دل ها از کینه تیره و تار نشود. کاش قدر لحظه های با هم بودنمان را بیشتر بدانیم و دقیقا الانی که خانواده و عزیزانمان کنار ما هستند کمی بیشتر به آن ها محبت کنیم و از تمام زحمت ها و لطف هایی که در حق ما انجام داده اند تشکر کنیم زیرا که هر چقدر دست پدر و مادر را برای محبت های بی کرانشان ببوسیم باز هم خیلی کم است.

نتیجه گیری:کاش انقدر زود ، دیر نمی شد. کاش انقدر در زندگی از کلمه ی کاش استفاده نمی کردیم و هیچ حسرتی در دل به جا نمی گذاشتیم و تا می توانستیم از دنیا و لحظه هایش استفاده می کردیم و برای هیچ غم و دردی ناراحتی نمی کردیم. کاش کمی بیشتر کودکی می کردیم. (بیشتر…)


مقدمه:عزیز من هر انسانی در زندگی خود باید هدفی داشته و آن را دنبال کند و زندگی او براساس هدفی که دارد پایه ریزی می شود و روی موج زندگی بالا و پایین می شود.

تنه انشاء: زندگی بدون هدف مانند راهی طولانی است که هر چقدر جلو بروی به مقصد نمی رسی و در نهایت در جایی یا مکانی خسته و دده می ایستی و سرگردان و پریشان حال به دنبال راه درست می گردی و هر چقدر نگاه کنی چیزی جز سراب نمی بینی. انسان باید از همان ابتدای زندگی برای ادامه ی زندگی خود هدف و برنامه ریزی داشته باشد و براساس آن پایه های زندگی خود را بنا کند و روز به روز با چیدن آجر و نما دهی به آن، آن را تبدیل به کاخ آرزوهایش کند و اینگونه با هر آجری که می چیند یک قدم در رسیدن به هدف خود نزدیک می شود و انگیزه ی بیشتری برای ادامه ی کار خود می یابد تا هرچه زودتر به هدف زندگی خود دست یابد. هدف زندگی هر انسانی براساس ذات و تفکر عقلی او گرفته می شود. به طوری که از جایی به بعد تصمیم می گیرد که در زندگی یکی از علایق خود را به عنوان هدف برگزیند و آن را دنبال کند. فرزندم تو نیز همیشه یادت بماند که زندگی خیلی کوتاه است و باید قدر لحظه به لحظه ی آن را بدانی و نباید با بطالت آن را از دست بدهی و همیشه سعی کن که تمام تلاش خود را برای رسیدن به آنچه که دوست داری بگذار و از تلاش و کوشش دست برندار و هرگز ناامید نشو زیرا که حتم دارم کاخ آرزوهای تو خیلی زیبا خواهد شد و آن را هرگز نصفه و نیمه رها مکن.

نتیجه گیری: اگر در زندگی هدف اشتباهی را دنبال کنید در نهایت به مقصدی اشتباه می رسید که با رسیدن به آن نه شوقی دارید و نه شوری برای ادامه ی زندگی. بلکه باید قبل از هر کاری درست انتخاب کنیم و درست هدف گذاری کنیم زیرا که در نهایت کار، باز هم خیری جز پشیمانی برایتان باقی نمی رساند و با پشیمانی هیچ چیزی به عقب باز نمی گردد. پس تا زمانی که فرصت دارید زندگی را درست زندگی کنید.

(بیشتر…)


مقدمه: گاهی یک تصمیم اشتباه یک لحظه غفلت و یا یک لحظه جوگیری ساده منجر می شود به یک عمر تباهی آینده و یک عمر حسرت و پشیمانی.

تنه انشاء: مدرسه فرصتی برای پیشرفت، برای انتخاب مسیر زندگی و برای گزینش هدف آینده ی خود است مدرسه مانند کودکی نوپا گام گذاشتن در این مسیر را مانند مادری مهربان می آموزد و پله های پیشرفت و ترقی را به ما نشان می دهد و ما نیز با سپردن خود به این مادر مهربان به او در یاری رساندن به خود کمک می کنیم و با گوش جان سپردن و اجرا نمودن خواسته هایش همراه با او قدم های زندگی را محکم می گذاریم و یا مانند کرم ابریشمی که با پیله بستن به دور و گذراندن دوره ایی تبدیل می شود به پروانه ایی خوش رنگ و زیبا که بال هایش را می گشاید و در اوج آسمان پرواز می کند. انسان نیز دقیقا همین حالت را دارد. در گام های اول مانند کرم ابریشمی می ماند و با گذراندن دوران مدرسه و علم و دانش مانند پروانه ایی از پیله ی خود بیرون می آید و به سمت پیشرفت و ترقی بال می گشاید و اوج می گیرد. اما امان از روزی که از این دوران شانه خالی کنیم و یا از آن فرار کنیم مانند مسافری که در فکر خود راه هزارساله را یک شبه سفر کند و یا شروع نشده کار خود را به اتمام برساند. می دانی عاقبت فرار از مدرسه چیست؟ عاقبت آن کودکی سرشکسته و بی سواد خواهد بود که تنها قد می کشد. اما از نظر عقلی و فکری هیچ چیزی به آن اضافه نمی شود مگر سرکوفت و توهین که هرکه از راه می رسد یکی بر سر او می کوبد و می گذارد و با صدای بلند و لحنی سخره آمیز به او می خندد و می گوید: آدم فراری و بی سواد را چه به بزرگی و کرامت! و یا تصور کنیم بزرگ شدیم و کودکی کوچک، ما را پدر یا مادر خطاب کرد و از ما تقاضای یک نامه و یا نوشتن متنی ساده کرد آن لحظه در حالی که ما حتی سواد خواندن و نوشتن هم نداریم جواب کودک خود را چه دهیم؟

نتیجه گیری: فرصت ها در زندگی زمانی که در خانه ات را کوبید سفت آن را بچسب و نگذار که از دست برود زیرا که فردا روزی می رسد و تو تنها چیزی که برایت می ماند حسرت است و پشیمانی و تنها آه می کشی در حالی که کاری از دستانت برنمی آید. پس تا زمانی که دیر نشده بلند شو.


غیرطنز:

همسایه ی انسان یکی از نزدیک ترین دوست یا خویشاوند و یا همراه اوست. همسایه از خوردن و آشامیدن همسایه خود بهتر از دیگران اطلاع دارد. در مواقع نیاز دست یکدیگر را می گیرند و به کمک و یاری یکدیگر می شتابند. در زمان تنهایی ، غم و شادی ، عزا و عروسی همیشه زودترین کسی است که مطلع می شود و با حضور خود به یاری همسایه می آید. در گوشه گوشه ی ایران ما همیشه دورهمی های همسایه ها در کوچه و خانه همیشگی بوده است و با دورهمی ها و برگزای کلاس های خیاطی و آشپزی و گل دوزی و گفتگوی روزانه سر خود را گرم می کنند و یا غذایی را که در خانه پخته اند برای همسایه ی خود می برند و یا نذری که داشته باشند همگی دور یکدیگر جمع می شوند و با کمک همدیگر همه ی کارها را با شوخی و خنده به اتمام می رسانند. بنابراین همسایه ی خوب داشتن یکی از بهترین شانس هایی است که در خانه ی انسان را می کوبد. همسایه اگر از همسایه خود خبر نداشته باشد گویی انسان در قعر بی کسی و تنهایی غوطه ور شده است.

طنز:

ما در نزدیکی خانه مان یک همسایه ی بسیار کنجکاو و همیشه حاضر در صحنه داریم که ما در خانه او را شبکه خبری آنلاین معروف کرده ایم. او همیشه در همه ی شرایط با کوچکترین اتفاقی در آنجا حاضر می شود. نه تنها کمک نمی کند بلکه همیشه در بین دست و پای دیگران است. کمک به همسایه می تواند تنها با کنار او بودن و به او قوت قلب دادن باشد. بیاییم همسایه ی خوبی برای همسایه ی خود باشیم.

(بیشتر…)


غیرطنز:

سایه ی آدم ها در همه جا و همیشه قابل دیدن نیست. اما در نور خورشید یا زمانی که زیر هاله ایی از نور مانده باشیم قابل دیدن است. چه شب هایی را که در زمان قطعی برق در خانه هایمان با سایه ها بازی کردیم و با چنین بهانه ی ساده ایی خود را مشغول کردیم و خندیدیم. سایه آدم ها تنها دوست و همراهی است که همراه ما می خندد، همراه ما می گرید و همراه ما راه می رود، پابه پای ما رشد می کند از کودکی تا نوجوانی و در جوانی تا نهایت کهنسالی همراه ما است.همراه ما بازی می کند و همراه ما در پیری و گوژپشتی کمر خم می کند و عصا به دست گام بر می دارد. سایه آدم ها هرگز او را ترک نمی کند، مگر زمانی که روح از بدن خارج شود و مرگ انسان را در آغوش بگیرد. نه مانند دوستی که از پشت به او خنجر بزند و یا او را ترک کند و قلبش را بشکاند. سایه انسان همیشه و همه جا و در همه ی شرایط همراه او است و هرگز او را ترک نمی کند.

طنز:

سایه آدم مجبور به همراهی همیشگی انسان است. نه اینکه دلش بخواهد…نه.بلکه مجبور است. مجبور است هر زمان که دلش بخواهد بنشیند و یا بلند شود. زمانی که دلش خواب بخواهد او مجبور است همراه جسم بلند شود و به کارها بپردازد. بیچاره سایه ها خیلی توی عذاب هستند زیرا که راهی جز اطاعت وگوش فرمانی از یک فرمانروای خودمختار به اسم جسم را ندارند. (بیشتر…)


غیر طنز :

ما ایرانی ها در همه ی شرایط ثابت کرده ایم که همیشه پشت همدیگر ایستاده ایم و مانند کوه پشت یکدیگر و حامی هم هستیم. به طور مثال زمانی که سازمان بهداشت اعلام کمبود خون کند همه ی مردم شتابان به مراکز بهداشت مراجعه می کنند و خون اهدا می کنند. زیرا می دانند کوچکترین کاری است که می تواند به عنوان بزرگ ترین امید برای انسان ها باشد و با انتقال خون جان آن ها را نجات داد. اینکار بسیار شایسته و خداپسندانه است زیرا با رایج شدن اینکار و فرهنگ سازی آن روز به روز به کمتر شدن مریض ها در بیمارستان ها کمک می شود.

طنز:

ما در اقوام خود یک مردی را می شناسیم که همیشه به پر خونی معروف است و دکترها به او تجویز کرده اند که ماهانه خون انتقال دهد. از قضا او مردی بسیار خسیس است و جان به عزرائیل نمی دهد. اما در این بین دکترها از او تقاضای انتقال خون می کنند. اما از اویی که حتی گرفتن هزار تومان هم بسیار دشوار است چگونه می توان از او خون گرفت

(بیشتر…)


غیرطنز:

من یک ربات هستم. رباتی که سیستم اصلی او تعبیه شده است برای پیشخدمت بودن و انجام اموری که به من دستور داده می شود. رباتی که طی برنامه هایی که از قبل درون من برنامه ریزی شده من موظف به پیگیری و انجام آن ها هستم و امکان نافرمانی و انجام ندادن آن ها در من وجود ندارد. زیرا که مانند انسان ها قدرت اختیار و تصمیم گیری را ندارم. من تنها مانند گارسون یا پیشخدمتی هستم که به کنار میز مشتری های مراجعه کننده می روم و آن ها به من دستور کار می دهند و من بدون هیچ حرف یا مخالفتی آن را انجام می دهم. گاهی به انسان ها و انسان بودن حسودی می کنم. اما آن ها قدر نعمت های داده شده به خود را نمی دانند. کاش من هم یک انسان بودم.

طنز:

من یک ربات هستم. ربات که چه عرض کنم. مانند نوکر حلقه به گوشی که هر چه به من بگویند باید آن را انجام دهم و حق هیچ گونه شکایتی را ندارم. گاهی بعضی از مشتری ها با لحن تند و زننده با من برخورد می کنند. آن لحظه خیلی دلم می خواهد که حرف آن ها را گوش ندهم و با جوابی دندان شکن آن ها را کتک بزنم. دقیقا مثل فیلم های اکشن هندی با یک دستم یکی را بگیرم و با دست دیگرم آن یکی را بگیرم و با پاهای خود به نفر سوم ضربه بزنم و به صورت باورنکردنی به من هیچ آسیبی نرسد. اما افسوس و صد افسوس که من تنها یک ربات پیشخدمت هستم و کاری جز فرمان برداری و انجام دستورات آن ها را ندارم.

(بیشتر…)


غیر طنز:

قالی ایرانی از زمان های قدیم تاکنون یکی از مرغوب ترین و زیباترین و پرنقش ترین و با کیفیت ترین قالی های جهان است که سالانه قالی های زیادی از ایران به سراسر جهان صادر می شود و بسیار ارزشمند می باشد. از زمان های قدیم طراحی نقش های زیادی مثل گل و لوزی و ماهی های رنگارنگ، درخت بارنگ بندی های متنوع و شاد مرسوم بود و هست. اما موضوع بحث امروز در مورد ماهی های رنگارنگ زیبایی است که گویی در چارچوب قالی مانند حوضی زیبا آن را قاب گرفته است و در حال شنا و بازگوشی اند. ماهی هایی که گویی ن هنرمند با دستان جادوگرشان در قالی نقش بسته اند و به آن جان بخشیده اند و با تماشای آن انگار که ماهی های واقعی هستند و در حوض قالی در حال بازی کردن و بالا و پایین رفتن هستند انگار با دست می توان آن ها را در مشت خود گرفت و دوباره به حوض قالی بازگرداند تا برای خود ثابت شوند آن ها واقعی هستند. شاید تنها یک نقش و طراحی باشد اما چون یک زن با تمام ظرافت و نگی خود و با تمام عشق خود آن را رسم کرده گوی به او جانی داده و رجع به رجع آن را او بزرگ و پرورش داده است.

طنز:

من یک ماهی زیبا با گلی هستم که در حوض قالی نقش بسته شده ام. گاهی اهالی خانه با پاهای بزرگ خود از روی من رد می شوند و من با تمام وجود خود بوی پای آن ها را حس می کنم. گاهی از سر بی حواسی روی من چای داغ می ریزند و من می سوزم و گاهی مادر خانه با فرچه و مواد شوینده به جان من می افتد و تمام تار و پود من را می شوید. البته شستن که چند دقیقه است. دل و روده ی من را بیرون می آورد. هر بار که او من را می شورد انگار که یک لایه از من را نیز با خود می برد. من با اینکه تنها نقشی در قالی هستم اما انگار که من در میان این خانواده و همراه این مادر ایرانی زندگی می کنم و من نیز جزء اعضای آن خانه هستم.

(بیشتر…)


غیرطنز:

انسان ها از زمان های دور برای کشف و بدست آوری اطلاعات جامع تر و دقیق تر و حل مشکلات و در پی بدست آوردن راه حل و درمان بیماری ها و افزودن علم روزافزون آزمایش های متعددی را انجام می داده اند ولی انجام این آزمایش ها هم خواستار داوطلب بود و هم هزینه های بسیار هنگفتی را به دنبال داشته است. ازاین رو مخترعان و دانشمندان از موش ها و سایر حیوانات جهت کسب علم و دانش بیشتر استفاده کردند زیرا هم دردسر کمتری به دنبال دارد و هم هزینه ی بسیار کمی را متقبل می شد. تنه انشاء: من یک موش هستم.یک موش سفید و نرم و زیبا که در آزمایشگاه ها از من استفاده های زیادی می شود. گاهی این آزمایش ها دردهای بسیار سختی را به دنبال دارد و گاهی مرگ را. همین چند روز پیش بود که یکی از دوستانم در اثر همین آزمایش ها جان خود را از دست داد. من خیلی ترسیدم، چون می دانستم امکان دارد هر لحظه این اتفاق برای من نیز تکرار شود. خیلی از آن ها نسبت به ما وحشت دارند و از ما می ترسند اما همین که من و دوستانم می دانیم که با انجام این آزمایش ها و گرفتن نتیجه ی مطلوب موجب می شود که جان انسان های زیادی نجات یابد برای ما دلگرمی بزرگی به حساب می آید. درست است که ما حیوان هستیم و همه فکر می کنند که ما احساس نداریم اما حتی اگر مورچه ایی بسیار کوچک نیز باشد او نیز زندگی می کند و خانواده ایی دارد و تمام تلاش خود را بر این اساس گذاشته که از خانواده ی خود محافظت کند و غذا و راحتی آن ها را فراهم کند و دوست ندارد که خیلی زود بمیرد. زندگی زیباست حتی برای یک موش در آزمایشگاه.

طنز:

یکی بود یکی نبود یک موش کوچولویی بود که من باشم. که توی آزمایشگاه یک آقای بداخلاق سبیلو زندگی می کرد که بازم من باشم!خخخخخ هر روز یک عالمه دانشجوهای رنگارنگ و از همه رنگ میان توی آزمایشگاه و مثلا آزمایش انجام میدن اما نصفشون با وسایل آزمایشگاه عکس می گیرن یا یه سریا نزدیک من می آن و مثلا با من عکس می گیرند و منم هر بار ژست های مختلفی می گیرم تا که توی عکس قشتگ تر بیفتم. یه سری از دختر پسرا هم هستن که تا منو می بینن شروع می کنن به جیغ و داد کشیدن که کثیفه و نجسه و از این حرفا، اما اینو نمی دونن که اگه من نباشم نصف کارای آزمایشگاه میلنگه. بله. همچنین کس مهمی هستم من. البته از خود تعریف نباشه اصلا هم کثیف نیستم این آقا بداخلاقه یه دل خیلی مهربون داره که تا یکمی منو ناز می کنه و همیشه با یه برس مخصوص منو شونه می کنه و منو تمیز می کنه. درسته که حیوون هستم اما خیلی از حیوون ها هم می تونند دوست داشتنی و تمییز باشند و خیلی از کارهای شما را انجام بدن. نمونه اش خود من. اگه من نباشم کی قراره توی آزمایشگاه اون همه آزمایش روش انجام بشه و جون سالم به در کنه

(بیشتر…)


متن حکایت :

شخصی به عیادت مریضی رفت بسیاربنشست و نقل ها کرد . در آخراز مریض پرسید از چه دردی می نالی ؟

بیمار گفت از زیاد نشستن تو باز نویسی حکایت: روزی فردی به دیدار و عیادت بیماری رفت. بسیار نشست و سخن­های بسیاری گفت.

در آخر از بیمار پرسید چه مشکل و بیماری داری؟

و از چه آه و ناله­ داری؟

بیمار گفت: از زیاد حرف زدن تو. بیمار به صورت کنایه آمیز از زیاد ماندن شخص گلایه می­کند. به خاطر همین است که هنگام عیادت بیمار باید کوتاه باشد تا او استراحت کند.

(بیشتر…)


همه جا را سر و صدا دربرگرفته بود. هم همه فضا را آکنده بود. هر کسی حرفی می­زد. زنی میان­سال از دغدغه­ های خرج و مخارج زندگی می­گفت، زنی دیگر درباره بچه­اش سخن می­گفت. مردی از مریضی­اش حرف می­زد و پیرمردی از تنهایی­اش دم می­زد.همگی جویای همدمی در اتوبوس بودند اما من تنها به سخنان­شان گوش فرا می­دادم تا شاید به این شیوه در زندگی آن­ها زندگی کنم لحظه های زندگی آدمیان مانند کتابی عظیم است که هر ورق آن وسعتی به پهنای فاصله من با ستارگان دارد.همه جا شلوغ بود. اتوبوس آرام می­رفت و جمعیت زیادی را با خود حمل می­کرد. انگار اتوبوس خسته شده بود. زیرا از صبح جمعیت زیادی را جابه جا کرده بود. من با گوشی­ام بازی می­کردم ، نشسته بودم تا زنی با کودکی بغل به دست سوار شد. دلم برایش سوخت از جایم بلند شدم و او جای من نشست. بسیار از من تشکر کرد و گفت انشالله پیربشی. شاید کامل سخن او را نفهمیدم ولی این را می­دانستم که اتوبوس مکان زیبایی برای یافتن انسان­های پاک و بی­آلایش است. مردان و نی که امور روزمره را می­گذرانند. یکی به دکتر می­رود، یکی سرکار و دیگری هم مثل من به مدرسه می­رود. هر روز این مسیر را اتوبوس می­رود. اما هر بار من با اشخاص مختلفی روبه رو می­شوم. انگار زندگی در ظاهرش تکرار را رغم می­زند اما در باطن پهنایی به وسعت دنیا دارد. شاید در ظاهر از سوار شدن اتوبوس خسته شوم از شلوغی و آهستگی­اش. اما از روبه و شدن نزدیک با زندگی مردم، کسانی که بخشی از آن­ها هستم برایم لذّت بخش است. زندگی با مردم و در کنار مردم دوست داشتنی است. لحظه ­ها سپری می­شود انگار همگام با اتوبوس شهر را می­پیمایم حالا به مدرسه رسیدم این یعنی پایان سفر کوتاه من در شهر زیبایم و با اتوبوسی پر از خاطرات کوچک و بزرگ زندگی ام. (بیشتر…)


متن حکایت :

روزی شخصی نزد طبیب رفت و گفت شکم من به غایت درد می کند آن را علاج کن که بی طاقت شده ام طبیب گفت : امروز چه خورده ای؟ مریض گفت : نان سوخته طبیب غلام خود را گفت : داروی چشم را بیاور تا در چشم او کشم مریض گفت : من درد شکم دارم داروی چشم را چه کنم ؟ طبیب گفت : اگر چشمت روشن بودی نان سوخته نمی خوردی

باز نویسی حکایت : روزی، فردی به دیدن پزشک می­رود و به او می­گوید:شکم من بسیار درد می­کند آن را درمان کن که بسیار من را اذیت می­کند. پزشک گفت: امروز چه چیزی خورده­ای؟ بیمار گفت: نان سوخته. پزشک به زیردست خود گفت: داروی چشم را بیاور تا در چشم بیمار بریزم. بیمار گفت: من درد شکم دارم. داروی چشم به چه درد من می­خورد؟پزشک گفت: اگر چشمت سالم بود نان سوخته نمی­ خوردی. گاهی بسیاری از اشتباهات ما در نتیجه ناآگاهی ما است. آن مریض بیماری­اش ناشی از ناآگاهی او بود. زیرا بسیاری از عوامل را ما می­دانیم که نادرست است و باعث مریضی می­شود. ولی از نادیدن­ها آن را انجام داده و دچار اشتباه می­شویم

نتیجه گیری: ما از این حکایت نتیجه می گیریم که قبل از هر کار و هر عملی به نتیجه ان عمل فکر کنیم که بعدا از ان کا ضربه و شکست نخوریم و باعث خرج زیاد و اسیب به ما نشود تشکر میکنم از شما دوستان کهبه حکایت ما گوش کردید (بیشتر…)


مقدمه:خداوند همیشه ،همه چیز را در دنیا متضاد و مکمل ساخته است مثل کوچک و بزرگ،لاغر و چاق،بلند و کوتاه،مثل فیل و فنجان.

تنه ی انشاء:فیل و فنجان یکی از ضرب المثل ها یا اصطلاح های قدیمی است که مردم بکار می برند و قاعدتآ زمانی که دوتاچیز متضاد را می دیدند می گفتند اینها مانند فیل و فنجان می مانند.فیل که بسیار بزرگ است و فنجان بسیار کوچک است در مقابل یکدیگر اختلاف انها بسیار به چشم می اید. یکی از ماجراهای جالبی که چن وقت پیش شنیده ام این بود که هندی ها به علت اب و هوا و و اقلیم خاص خود،فیل یکی از حیوانات رایج در ان است و مردم بافیل ،وسایل سنگین خود را جابجا می کنند و زمانی که بخواهند فیل را جابجا کنند همراه فیل مرغ فنجان مانندی(بسیار کوچک)قرار می دهند و فیل به علت ذات خوبش جابجا نمی شود تا مبادا به مرغ اسیبی برساند. دوتااز دوستانم که با همدیگر بسیار صمیمی بودند اما یکی از انها بسیار صمیمی بودند بسیار چاق و قدد بلند بود و دیگری بسیار لاغر و قدکوتاه بود که همه ی معلم ها انهارا که با همدیگر می دیدند میگفتند اینها مانند فیل و فنجانند

. نتیجه گیری:این تضادها و اختلاف ها هستند که دنیا را زیباتر می کند و یکی را برتر نسبت به دیگری می کند .زیرا که اگر همه در یک سطح و یک قدرت و یک شکل ظاهر بودند دنیا یکنواخت می شد و هیچ جذابیتی نداشت. (بیشتر…)


مقدمه:

خیلی از ما آدم ها به کلمه ایی به اسم شانس در زندگی اعتقاد داریم و خیلی از ما ادم ها ان را تنه تصورات ذهنی خود می پنداریم و ان را تنها یک اسم تلقی می کنیم.

تنه ی انشا:همیشه گفته اند شانس تنها یک بار در خانه را می کوبد،این خود ما هستیم که با انتخاب ان خود را خوشبخت می کنیم و با رد ان فرصت های خوب را از دست می دهیم.شانس همان معنی فرصت را می دهد زیرا که در زندگی ما فرصت های خوب و عالی کمی رو به رویمان قرار می گیرد و ما باید با بیشترین دقت ان را انتخا ب کنیم و ان را از دست ندهیم.اما همه ی این فرصت ها یک ریسک بزرگ نیز بهحساب می آیند زیرا که اگر در ان درست پیش برویم ،اصطلاحا خوش شانسی اوردیم اما تنها یک لغزش و یک اشتباه کوچک در ان موجب بد شانسی میز شود و امکان دارد با همین اتفاق کل زندگیمان را از دست بدهیم.شانس خوب یا شانس بد داشتن تنها تصورذهنی اشتباهی است که در ذهن خیلی از ما انسان ها وجود دارد.انسان همیشه می تواند خوش شانس باشد و این تنها به هوش و درایت خود او بستگی دارد که کدام یک از فرصت ای زندگی را هوشمندانه انتخاب کند و در ان پیش برود.انسانی همیشه بدشانس است که فرصت های زندگیش را دائم و پشت سرهم از دست بدهد و به امید فردا هایی بهتر زندگی کند.همین فرصت ها هستند که فردای ما را رقم می زنند. با یکجا نشستن و تلاش نکردن قطعاً بد شانس ترین انسان روی کره ی زمین می شویم.

نتیجه گیری:زندگی فراز و نشیب های زیادی دارد. کسی در این زندگی موفق خواهد بود که از این فراز و نشیب ها درس و تجربه بگیرد و در مسیر زندگی گام بردارد. (بیشتر…)


خود حکایت :

ی پیراهنی را ید وآن را به پسرش داد که به بازار ببرد و بفروشد . پسر پیراهن را به بازار برد ؛ اما آن را از او یدند. وقتی به خانه برگشت پدرش پرسید . پیراهن را چند فروختی ؟ پسر گفت به همان قیمتی که شما خریده بودید

باز نویسی حکایت : روزی روزگاری پدری که شغل او ی بود پیراهنی می­د. پدر پیراهن ی را به پسر داده و به او می­گوید آن پیراهن را به بازار برده و بفروشد. پسر پیراهنی که پدرش به او داده بود به بازار ببر بفروش اما پیراهن را از او یدند. پسر وقتی به خانه بازگشت با پدرش روبه رو شد. پدرش از او پرسید پیراهن را به چه قیمتی فروختی؟ پسر گفت:به همان قیمتی که شما خریده بودید.(هیچ). در واقع هر چیزی که از راه حلال به دست نیاید به همان صورت از دست می­رود. این داستان بیان­کننده این امر است که ی امری ناپسند است (بیشتر…)


غیر طنز:

تلفن همراه وسیله ایی شخصی است که این قابلیت را به فرد می دهد که تلفن خود را همراه خود به هرجا که می رود ببرد و در همه جا دسترسی به تلفن و ارتباطات و اینترنت را داشته باشد. تلفن همراه وسیله ایی است که زندگی را آسوده تر کرده و دیگر مانند سابق نیازی نیست که حتما تلفن ها ثابت باشند و برای تماس حتما در خانه و یا محل کار بود بلکه الان به آسانی می توان در تمام نقاط چه در کوه، جنگل و چه در خیابان از تلفن استفاده کرد و به آسانی کار خود را پیش برد. با پیشرفت علم و تکنولوژی تلفن همراه نیز پیشرفت کرد و این قابلیت را به تلفن همراه داد که علاوه بر برقراری تماس، امکانات دیگری را نیز شامل شود مانند وصل شدن به اینترنت و دنیای مجازی و هم چنین قابلیت وصل شدن به تلوزیون، رادیو و گوش کردن موزیک ، گرفتن عکس و وسیله ای برای بازی است. به طوری که امروزه تلفن همراه تنها تلفن نیست. بلکه تبدیل به وسیله ایی همه کاره ودست راست انسان شده است

طنز:

زمان قدیم وسیله ایی به اسم تلفن همراه وجود داشت که مردم مواقع لازم از آن برای ایجاد ارتباط تلفنی استفاده می کردند اما امروز ه ما وسیله ایی را در دست داریم که نام آن تنها تلفن همراه است که بیشتر قابلیت بازی کردن و گوش کردن موزیک ، ترانه ، وصل شدن به اینترنت ، گشت و گذار در تلگرام ، ایستاگرام ، گذاشتن پست و کامنت را دارد. و تنها کاری که با آن انجام نمی شود تماس گرفتن است. اما نام همراه خود را هم چنان یدک می کشد، زیرا همه آن را همه جا حتی در دستشویی و حمام همراه خود دارند. (بیشتر…)


♦برنامه بزرگ انشـــــابیست منتشر شد برای خرید کلیک کنید.♦

⇔با دانلود برنامه انشابیست ما راحمایت کنیدc

enlightenedاین برنامه شامل:

surpriseتمام انشا های کتب درسی است!

coolداراے گـام به ڱـــــام♥

laughداری تمام انشا های ازاد

heartبرای پرداخت و خرید برنامه روی دکمه زیر کلیک کنیدheart


مقدمه:چه کسی می گوید که یک قطره در زندگی جایی را نمی گیرد و می توان به راحتی از آن گذر کرد مگر اینطور نیست که همین قطره ها جمع می شوند و از پس آن دریایی شکل می گیرد به عظمت دنیا.

تنه انشاء: از تنش ابرها باران تشکیل می شود و از آن قطره های باران هستند که از آسمان خدا بر زمین نازل می شوند از بین این قطره ها که شادی و خنده در کنار یکدیگر فرود می آمدند یکی از آن ها من بودم که همراه با دوستانم قل می خوردیم و می خندیدیم. اما در این بین ناگهان من از دوستانم جداشدم و بر روی برگ درختی چکیدم و روی برگ نشستم و من با وجودم گرد و خاک را از رویش پاک کردم و برگ نیز در حالی که از تمیزی برق می زد به من لبخند زد و من اینکه توانستم با وجودم وجودش را تمیز کنم بسیار خوشحال شدم اما طولی نکشید که روی برگ لیز خوردم به جوی آبی روی زمین چکیدم. آنجا قطرات زیادی مانند من حضور داشتند و دوباره دوستانی پیدا کردم روان شدیم و در راه با تخته سنگ های زیادی برخورد کردیم. گاهی حیوانی یا پرنده ایی از لب جوب آبی می نوشید و گاهی باد می وزید و جریان آب را تندتر می کرد و گاهی ملایم و آرام روان بودیم تا به رودخانه ایی پرخروش رسیدیم و جوی آب که انشعاب باریکی بود به جریان عریض و محکم رودخانه رسیدیم از میان تخته سنگ ها گذر کردیم و به جنگل رسیدیم و از جنگل عبور کردیم و به کوه رسیدیم و از میان کوه ها گذر کردیم تا در نهایت پشت سد بزرگی متوقف شدیم. از آنجا با خیلی ها دوست شدم و تا کمی که صمیمی شدم و کمی ساکن شدم دریچه را باز کردند و وارد لوله های بزرگ شدم، گذر کردم تا به لوله های کوچک رسیدم و باز هم گذر کردم تا در نهایت از شیر آبی خارج شدم و وارد لیوان آبی گشتم ، پسرک کوچکی با دست هایش دور لیوان را گرفته بود و من را نوشید این چرخه ادامه دارد و باز می آید و باز می رود مهم این است که این چرخه می آید و می گذرد و زندگی جریان می یابد و ادامه دارد.

نتیجه گیری: زندگی همین است، از یک جایی شروع می شود گاهی در این میان ضربه ایی می خوری و گاهی از سر لذت ذوق می کنی. گاهی دیگری را شاد می کنی و گاهی اشک را مهمانش می کنی اما مهم این است که ما انسان ها نیز مانند قطرات باران هستیم به تنهایی شاید آن قدر به چشم نیاییم اما همین که در کنار یکدیگر باشیم قطره ها می شوند دریایی بزرگ به عظمت دنیا، زندگی همین است جریان دارد و می گذرد و مهم این است که در میان چه چیزی را به جا بگذاریم لحظات خوب یا بد. (بیشتر…)


به روزگار انوشیروان روزی وزیرش بزرگمهر نزد وی آمد. انوشیروان گفت: ای وزیر، همه چیز در عالم، تو دانی؟! بزرگمهر، خجل شد و گفت: نه، ای پادشاه…. انوشیروان گفت: همه چیز، همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده اند.» (قابوس نامه) روزی روزگاری در زمان های قدیم انوشیروان وزیرش را که نامش بزرگمهر بود فراخواند و وزیرش نیز نزد او آمد… انوشیروان گفت: ای وزیر، همه چیزی که در عالم وجود دارد تو از آن آگاهی داری؟! وزیرش، بزرگمهر خجالت زده شد و گفت: نه ای پادشاه. انوشیروان باری دیگر پرسید: پس همه چیز را در عالم چه کسی می داند؟! بزرگمهر گفت: همه چیز را همگان می دانند و کسی به نام همگان هنوز به دنیا نیامده است. از این حکایت نتیجه می گیریم که انسان هر چند که بزرگ و بلند مرتبه و والامقام باشد باز هم انسانی وجود ندارد از همه چیز و همه کس مطلع باشد. جز خداوند متعال و بزرگ مرتبه هیچ انسانی چنین قدرت و توانایی ندارد. (بیشتر…)


مردکی را چشم درد خواست.پیش بیطار (دام پزشک)رفت که دوا کن.بیطار از انچه در چشم ستوران می کرد ،در دیده او کشید و کور شد.حکومت (شکایت)به داور بردند.گفت:براو هیچ تاوان نیست.اگر این خر نبودی بیش بیطار نرفتی»

در روزگاران قدیم مردی چشم درد گرفت وپیش دام پزشک روستا رفت که بیماریش را مداوا کند.دام پزشک از دارویی که برای چشم درد چهارپایان و حیوانات می زد به مرد داد.زیرا که تنها چنین دارویی داشت برای مداوای چشم درد. دام پزشک داروی حیوانات را در چشم مرد کشید و از بد روزگار کور شد.مردک از دام پزشک شکایت کرد و پیش قاضی رفتو قاضی گفت:براین دام پزشک هیچ گناه و تاوان و مجازاتی نیست زیرا که اگر ایین مرد خر نبود پیش دام پزشک نمی رفت (بیشتر…)


مقدمه:زیبایی های دنیایعنی اسمان ابی و دریای بی کران و جنگل پوشیده از برگ و کوه های استوار و رودخانه ی جاری و گذر روخانه…

متن انشا :گذررودخانه مانند گذر لحظات زندگی هرچه را که در راه خود باشد باخودباشد باخود می برد و تنها نشانه هایی از خود به جا می گذارد.گذر رودخانه به ما یاداور می شود که زندگی نیز مانند رودخانه در حال گذر است و منتظر ما نمی مانند و می گذرد. درمسیر خانه تامدرسه ما یک رودخانه ی پرخروش و پر اب است که به واسطه ی یک پل دو سر ان به همدیگر وصل می شود.این بار که می خواستم از رودخانه گذر کنم بیشتراز قبل به فضای اطرافم توجه کردم.به درختان بلنداطراف رودخانه،به خورشیدتابان منعکس شده بر روی اب ،به ان نزدیک تر می شوم ،به اب رودخانه دست می زنم و از خنکا و تازگی اب حس خوبی به من دست می دهد.به ماهی های ریز داخل رودخانه نگاه می کنم که چقدر بازیگوشانه در حال بازی و جنب و جوش می باشند و ماهرانه در رودخانه ازاین سو به ان سو می روند.به سنگهای داخل رودخانه که در اثر گذر اب هر کدام به شکلی خاص صیغل داده شده و هرکدام رمگ و زیبایی خاصی دارند ومن بارها شده است که سنگ های رنگارنگ ان را جمع کرده ام وباخود به خانه رده ام.لاک پشت ها و اردک و غاز در گوشه ایی دیگر در رودخانهدر حال اب بازی و اب تنی می باشند.من همیشه عاشق صدای اب در حال گذر رودخانه بوده ام و همیشه حس ارامش به من دست داده است و دوست دارم ساعت ها در گوشهاش بشینم و گذر رودخانه را تماشاکنم.

نتیجه گیری:گذر رودخانه به ما یاداور می شود که زندگی درحال گذراست و ما بایددر این مسیر ان ،خود را همراه کنیم و پابه پای ان جریان پیداکنیم تا از مسیر و گذر زندگی جانمانیم.

(بیشتر…)


مقدمه:

بهترین صدایی که باان به ما حس سراسر ارامش و حال خوب تزریق می شود و ز خواب غفلت بیدار می شویم و به رکوع و سجود پرورگار می پردازیم.

تنه ی انشا:صدای بانگ خوش اذان که روزانه پنج بار طنین انداز روح بشریت می شود.و با صدای در امدن اذان مردم از جای خود بلند می شودو وضو می گیرند و یا به صدا در امدن اذان مردم از جای خود بلند می شود.و وضو می ند و یادر خانه به صورت فرادی و یا در مسجد به صورت جماعت نماز خود را می خوانند و دست به دعا به سمت پروردگار می برند و طلب مغفرت و امرزش می کنند. صدای اذان حتی یک ثانیه در تمام دنیا قطع نمی شود.ان هم به دلیل این است که زمین گرد است و ساعت طلوع و غروب خورشید در جای جای جهان متفاوت است.بنابراین در هیچ جایه دنیا صدای اذان قطع نمی شود و دائما در حال نواخته شدن می باشد. اذان که بابزرگی خداوند شروع می شود و بابزرگی خدا و نبود هیچ معبودی جز او به اتمام می رسد.و در این راه برای به صدا در اوردن اذان خیلی از پیامبران و انسان های بزرگ تمام تلاش خود را کرده اند و جان خود را در این میان از دست داده اند تا همیشه اذان به صدا در بیاید تا شاید حتی یک نفر از خواب غفلت برخیزد و دست از گناه بکشد.اذان یکی از هشدارهای بسیار دلنشین و خوش صدای پروردگار می باشد تا یاداور شود برای مردمی که چشم از حقایق دنیا بسته اند و کورکورانه زندگی می کنند و روزانه پنج بار و در یک سال۱۸۲۵ بار این هشدار را به صدا می اورد و این نشان از فرصت های زیاد پروردگار است که بنده ی خود می دهد تا که شاید از راهی اشتباه خود باز می گردد و در مسیر درست و الهی قدم بر دارد.

نتیجه گیری:ما مسلمانان کشور ایران هستیم و مانند سایر کشورهای مسلمان بانگ اذان همیشه نواخته می شود و مانیز باید اذان و نماز و نماز و قران را بخوانیم تا شاید رستگار شویم

(بیشتر…)


♦برنامه بزرگ انشـــــابیست منتشر شد برای خرید کلیک کنید.♦

⇔با دانلود برنامه انشابیست ما راحمایت کنیدc

enlightenedاین برنامه شامل:

surprise  تمام انشا های کتب درسی است!

cool   داراے گـام به گـــــام♥

laugh   داری تمام انشا های ازاد

heart بـرای پرداخـت و خرید برنامـه روی دکــمه زیر کلیـک کنیـد heart


من در روز شهادت سردار اسلام حاج قاسم سلیمانی با چشمان خود دیدم که ایشان چه شان و منزلتی در نزد ملت ایران دارند، اسوه مقاومت، صبر، ادب و پایداری ، محبوب دل ها ، مومن و ولایت مدار ، ایشان مرد آسمان بود، مردم ایران درس ایستادگی و صبر را از تو یاد گرفتند سردار . هر چقدر از شان و منزلت ایشان بنویسم باز هم کم است.

از چشمان تو می توان تو را مالک اشتر زمان نامید

. مالِک اَشتَر از جنگاوران و از حامیان علی بن ابی‌طالب بود و ملقب به الاشتر بود. لفظ اَشْتَر» نسبت به شخصی به کار می‌رود که پلک چشمش بازگردیده باشد ، چون وی بر اثر ضربهٔ شمشیری در جنگ یرموک در سال ۱۵ هجری/۶۳۶ میلادی از ناحیه چشم آسیب دید، وی را مالک اشتر» می‌گفتند.” تو همچون مسلم برای حسین(ع) و همچون مالک اشتر برای علی(ع) در خدمت مردم ، ولایت و رهبر عزیزمان بودی.

حاج قاسم متولد کرمان بود ولی متعلق به همه مردم ایران بود

فرمانده قدس بودی ، ولی همه می گفتند که تو فرمانده قلبشان بودی. تو همچون آرش کمانگیر با قدم هایت مرز ایران را گسترده کردی و امنیت و ارامش را برای ما هدیه دادی ، آرش کمانگیر اسطوره شاهنامه بود و افسانه ای، تو اسطوره دل ها هستی و واقعی. با شهادتت تیر از زه کمانت کشیده شده و مرزهای ایران بعد از این گسترده ترخواهد شد . 

چو آرش که بردی به فرسنگ تیر          چو پیروزگر قارن شیرگیر

بزرگان که از تخم آرش بدند                   سبکبار و جنگی و چابک بدند

 

ارش کمانگیرنام

**** آرش کمانگیرنام یکی از اسطوره‌های کهن ایرانی و همچنین نام شخصیت اصلی این اسطوره‌است. آرش، از سپاهیان منوچهر بود که پس از پایان جنگ ایران و توران به عنوان کماندار ایرانی برای بازشناختن مرز ایران و توران برگزیده شد و از بالای کوه اییریو خشوتا» -دماوند -از چهارمین کشور روی زمین در زادگاه فریدون رفت و با تمام نیرو تیری را به سوی کوه خوانونت» در خاور رها کرد. آرش بر فراز دماوند می‌رود و تیر را در چله کمان گذاشته و پرتاب می‌کند. آرش که همه هستی و توانش را برای پرتاب تیر گذاشته بود، پس از این تیراندازی از خستگی جان می‌دهد؛ پیکرش پاره‌پاره شده و در خاک ایران پخش می‌شود و روانش در تیر دمیده می‌شود. تیر از بامداد تا هنگام غروب خورشید پرواز کرده و در کنار رود جیحون یا آمودریا بر درخت گردویی فرود می‌آید، که آنجا مرز میان ایران و توران خوانده می‌شود. *** دلم از شهادت تو شکست و بیشتر چهره بد آمریکا برایم روشن شد ، آرزو میکنیم هرچه زودتر آمریکای جنایتکار واسرائیل غاصب نابود شوند.

شهید زنده

رهبرم تو را شهید زنده خطاب کرده بود و توو واقعا طعم شهادت را چشیدی و حق ولایتت را کامل کردی. امروز برایت در مدرسه حجله شهادت زدیم با اشک چشم و خون دل . معلمان و دبیران همه ناراحت بودند، همه مردم ناراحت بودند حتی آنهایی که زیاد دل خوشی نداشتند ، سردار قلب ها بودی واین با رفتنت برایم ثابت شد. امریکا بداند که از هر وجب این کشور امام زمان صدها سردار خواهد رویید برای تحقق اهداف اش. انشا درباره سردار سلیمانی

 یاد ونام یاد

ونام شما تا ابد درتاریخ و حافظه ایرانیان و تمامی مسلمانان و آزادگان جهان ثبت و زنده هست، شما بی شک یکی از یاران واقعی امام عصر(عج)بودید وهستید،شما و مکتب شما و نهضت شما و راه و مسیری که شما و همرزمانتان که با ایثار و اخلاص و ازخودگذشتگی ها و تلاشهای بی وقفه تان آغاز نمودید، امروز و با نثار خون مطهرتان و جوشش و جنبش ناشی از آن تا مقصد و آرمان نهایی شما و تمامی شهدای این مرز وبوم که همانا نابودی اسراییل و آزادی قدس شریف و قبله گاه اول مسلمانان و فروپاشی آمریکای جهانخوار و مستکبر وشیطان بزرگ ادامه خواهد یافت. سردار وطن، مالک اشتر زمان، حالا که آرام گرفته‌ای؛ وقتی چشمت روشن شده به جمال عقیله خاتون، حالا، از تَهِ دل می‌خندی؛ وقتی رفیقانِ قدیمی‌ ات را دیده‌ای. حالا و مثل همیشه سَرَت را بالا گرفته‌ای؛ که در دفاع از حرم عمه سادات سنگِ تمام گذاشتی. راحت بخواب سردار؛ اما بدان و آگاه باش ما فرزندان این مرز و بوم دست از دفاع بر نمی‌داریم.

و به برکت خون مقدس

و مطهر شما سرداربزرگ و تمامی شهدا پرچم اسلام و میراث خمینی کبیر و امام دلها انشاالله و با دعای خیر ارواح طیبه شما شهدای گرانقدر و والامقام به زودی زود به دست مبارک صاحب و وارث جهانی آن یعنی حضرت مهدی صاحب امان(عج)خواهد رسید واین وعده حتمی خداوند متعال است. انشا درباره سردار سلیمانی عاقبت بخیر شدن یعنی همین،همین طور ی که حاج قاسم سلیمانی

شهیدشهادتت مبارک


مقدمه: ما آدم ها در بعضی مواقع مجبور به انجام کارهایی می شویم که با اینکه سخت است و شاید تحمل آن بسیار ناگوار و مشکل به نظر برسد مانند حمل یک قالب یخ بدون دستکش. تنه ی انشاء: همانطور که در مقدمه گفته شد زمانی که برای کاری یا جلسه ایی و یا مراسم مهمی مثل عروسی یا عزا که به یخ در فصل گرما نیاز داریم، مجبور هستیم و عجله داریم که سریعا به محل مورد نظر برسیم گاهی از فرط فراموشی یا غفلت و حواس پرتی امکان دارد که قالب یخ را بدون دستکش یا پوششی در دست بگیریم و همانطور که همگی می دانیم نگه داشتن یخ به مدت طولانی بسیار سخت و یا غیر ممکن خواهد بود زیرا که سرمای شدید یخ موجب یخ زدگی و بی حسی و قرمزی و یا حتی موجب سوزش و سوختگی دست ها شود به طوری که تا مدتی نمی توانیم از دست خود استفاده کنیم زیرا که عصب های دست به صورت موضعی بی حس شده اند و قادر به انجام کاری نمی باشند و تجربه ی آن تجربه ایی بسیار دشوار و سختی خواهد بود. خود من نیز تجربه ی چنین چیزی را داشتم که برای عروسی دخترعموی خود موظف به خرید قالب یخ شده ام اما به علت عجله ی زیاد و ترس از آب شدن قالب یخ فراموش کردم که با دستکش یخ را جابه جا کنم و زمانی که با دستان خالی قالب یخ را حمل کردم تا رسیدن به مقصد مجبور شدم که در چند جا باستم و به دستان خود استراحت بدهم. زمانی که به مقصد رسیدم از فرط سرما و یخ زدگی دستانم قرمز و متورم شده بود و حسی در آن نبود و من در آن گرمای تابستان مجبور شدم که دستانم را روی حرارت قرار دهم تا در اثر گرما، تورم و سرخی خود را از دست بدهد اما چون در نهایت کاری مفید و موثر انجام دام از تجربه ی سخت ولی مفید آن خوشحال بودم.

نتیجه گیری: همیشه تجربه های سخت، تلخ نمی شوند گاهی تجربه های سخت تبدیل به یک خاطره شیرین و به یاد ماندنی می شوند. (بیشتر…)


مقدمه: دوران کودکی انسان دورانی شیرین و پر از خاطرات ثبت شده ایی است که با جرقه ایی کوچک آن را به دنیای شیرین پرت می کند و غرق می شود از لحظات شیرینش. جرقه ایی مثل طعم بستنی یخی.

تنه انشاء: بستنی یخی به تنهایی خاطرات بسیاری از پدر و مادر ها و پدربزرگ و مادربزرگ ها و حتی خود ما را تشکیل داده اند. دقیقا بعد از یک روز گرم تابستانی بعد از سپری کردن روزی سرشار از سختی و گرما، خوردن بستنی یخی صفایی دیگر دارد. طعم های مختلفی مثل پرتقالی و فالوده و طالبی و شاتوت به لذت آن می افزاید و صدای قرچ قرچ آن زیر دندان هایمان روح آدم را جلا می بخشد. طعمش طعم بهشت کوچکی را دارد که با چشیدن مزه ی آن در سرزمین یخی با طعم های مختلف غرق می شویم و طعم آن را در جزء جزء بدن جذب می کنیم و در ذهن و یاد ما این طعم شیرین و یخی ثبت می شود و تبدیل می شود به همان خاطره ی فراموش نشدنی پدران و مادرانمان که دنیای کوچک کودکیمان را شکل می دهند. طعم بستنی یخی حتی در روزهای سرد زمستانی هم به نوبه ی خود لذتی خاص دارد مهم آن است که همراه عزیزانت باشی و تنها دلت گرم باشد آن موقع است که حتی بستنی یخی در برف و سرما و زیر باران هم طعم بی نظیری به خود می گیرد اما بسیاری از آدم ها این را کم عقلی می دانند اما به نظر من این خود نوعی تجربه ی فراموش نشدنی خواهد شد اما این نکته که اصل بستنی یخی در تابستان گرم مورد استفاده است قابل انکار نیست آن طعم خود را دارد و این یک نظر شخصی است. نظر شما چگونه است؟ نتیجه گیری: دقیقا سال ها بعد زمانی که نوه ی عزیزت از سر و کولت بالا می رود تا تو برایش یک بستنی یخی آن هم در گرمای تابستان بخری. تو غرق می شوی در دوران کودکیت و طعم فراموش نشدنی بستنی یخی و آن زمان است که پی به خوشبختی و حال خوب گذشته ات می بری. (بیشتر…)


دریکی از روزهای خوب بهاری درصبح زود در یکی از روستاهای خوب شمال درحالی که زیر لحاف گرم و نرمی که مادربزرگ با دستان پرمهرش دوخته بود با صدای آواز پرندگان و نسیم بهاری که از لا به لایه درختان به شیشه ی پنجره ی اتاقم برخورد می کرد،از خواب بیدار شدم و شتابان با شادی به سمت پنجره ی اتاق رفتم و پنجره را گشودم و با دمی محکم بوی جنگل و گل های روستا و هوای تازه را وارد ریه هایم کردم و بالبخند به خورشیدتابان بالای سرم سلام گفتم و با شورو شوق جوانی به سمت حیاط خانه رفتم و از آب چشمه ی بالای کوه که شیرینی و ناب بودن آب معدنی تازه که زبان زد همه ی شهرو روستا است که جوی روان آن از حیاط خانه ی ما نیز گذر می کند،به صورت خود پاشیدم و باانژی مثبتی که از همه ی زیبایی های اطراف و طبیعت و هوای خوب گرفتم روزم را شروع کردم درحالی که هم چنان لبخند برلب هایم نقش بسته بود و قصد جداشدن از لب هایم را نداشت.

کپی بدون ذکر منبع حرام است.نظر یادت نره


          اسپانسر یک ماه ی ما سایت استودیوبازی سازی آپروم                                


enlightenedحمایت از این سایت با کلیک روی عکسenlightened

شما هم می توانید اسپانسر ما باشیدenlightened

yesامکــــــــــانات  سایت=دانلود بازی + دو بعدی +بازی سازی + آموزش + سورس + کتاب + فیلم + مقاله و00000


مقدمه:

پاییز سومین فصل سال است که با سه ماه مهر و ابان و اذر که هرکدام نمادی پرمعنا دارند شروع می شود و به اتمام می رسد.مهر یعنی محبت و عشق،ابان یعنی اب و اذر یعنی اتش که سه عنصر بسیار مهم در زندگی بشراست و تشکیل دهنده ی جهان است.

تنه ی انشاء:پاییز است و برگ ریزان،صدای نم نم باران،بوی خوش گل ها و بوی نم باران تازه نشسته برروی گل و برگ ها که یکی از زیباترین نقاشی های خدا در دفتر زندگی است که ترسیمی کوچک از عظمت لایتناهی پروردگار عالمیان می باشد. پاییز فصل برگ های رنگارنگ که هم چون پروانه های رنگی همراه بانسیم خوش پاییزیاز سمتی به سمت دیگر به رقص در می ایند و به زمین می نشینند و ما با گذر ازاین مسیر که هم چون فرشی طلایی زیرپایمان پهن شده قدم می زنیم و از صدای خش خش ان چیزی جز زیبایی نعمت خداوند به ذهنمان خطور نمی کند. پاییز معروف است به غروب های دلگیرش،شب های طولانیش،به سیب سرخ و انار سرخ ترکخورده اش که انگار لبخندن مارا مشتاق چشیدن ان می کند. پاییز همیشه باشروع مدارس همراه است،به صدای خنده و هیاهوی دانش اموزان در کوچه پس کوچه های شهر که با هم بازی ها و دوستان خود دست در دست هم به سمت مدرسه و عام و پیشرفت پرواز می کنند تا هم چون پروانه ایی زیبا از پیله ی خود بیرون بیاییند و پرهای خود را می گشایند و به سمت ارزو ها و اهداف خود پرواز می کنند.

نتیجه گیری:پاییز فصلی است که در ان مهر متولد می شود و از همان اغاز خود به همگان ندای مهر و محبت را می رساند. (بیشتر…)


باز فیلش یاد هندوستان کرد ،این جمله شاید کوتاه باشد اما نصف زندگی بنده، با این جمله ی کوتاه گذشته است . از کودکی یکی از آرزوهایم این بود که مدیر عامل شرکت بشوم. روزی معلم انشا این موضوع را روی تخته نوشت” اگر مدیر عامل بودید، چه می کردید؟” همه ،تندو‌تند با هیجان شروع به نوشتن کردند جز من که نشستم دم پنجره ‌و بیرون را تماشا می کردم! معلم دلیل ننوشتنم را پرسید :درجواب گفتم:” هیچی منتظرم تا منشی ام بیاید و برایم تایپ کند” این را هم بگویم که من قوه ی تخیل بالایی دارم. درهمین حین ناگهان، یکی از همکلاسی هایم با آن صدای بلند و نکره اش گفت: باز فیلش یاد هندوستان کرده. راستش اولین باری‌ که این جمله را شنیدم، پنج ساله بودم و در یک مهمانی ،اسباب بازی مورد علاقه ام را دست یکی از بچه‌‌های فامیل دیدم،آرزو داشتم آن اسباب بازی مال من باشد دهانم را دو متر باز کردم و هِقی زدم زیرگریه، آب دماغم هم که بماند کم‌کم میخواست با آب دهانم یکی شود که خدا مادرم را خیردهد، با آن چادر زبرش چنان دماغم را پاک کردوکشید که گویا، میخواست نفت استخراج کند. دایی بزرگوارم دلیل گریه‌را پرسید وپدرم درجوابش گفت:چیزی نیست باز فیلش یاد هندوستان کرده وبه قول خودشان برای خفه خون شدنم درقندان را روی زمین برایم چرخاندندو من از خوش حالی با چرخش همان هم ذوق مرگ شدم. از آن موقع به بعد با تفکرات کودکانه ام فیلی هندی در ذهنم تصور میکردم که خالی‌قرمز روی پیشانی‌ اش دارد ودرخانه ما گیر افتاده. تا اینکه بزرگتر شدم ونصف فامیل برای یک مهمانی به خانه مان آمده بودند و بطور اتفاقی چایی روی دست یکی از بچه های فامیل ریخت وبا ‌ناز و نوازش پدر و مادرش ساکت شد وهمین بهانه ای شد برایم تاخاطره ی افتادنم دردیگ هلیم را تعریف کنم : آن روز کل بدنم سوخت وبا همان وضع اسفناکی که گریه می کردم پدر بزرگوارم ،یک بار دیگر محبت بی‌مانندش را به من ثابت کرد و گفت: ساکت بچه !مگر چه شده ؟!پس آتش جهنم را چطور میخواهی تحمل کنی؟!‌دو روز هم از مادرم کتک میخوردم و بد وبیراه می شنیدم ،چون همسایه ها به اوگفته بودند:” هلیم مزه پسرت را میدهد”. این را که تعریف کردم کل فامیل زدند زیرخنده و جو خانه عوض شد وچون پیش بینی جمله پدرم را کرده بودم تا خواست دهان باز کند پیش‌دستی کردم وگفتم: میدانم پدر !باز فیلم یاد هندوستان کرد. این بود یکی دیگر ازخاطرات فیل هندوستانی من که امروز این فیل هندوستانی شده بود موضوع انشایم‌. و‌بهانه‌ای شد برای یادآوری خاطرات گذشته ام ونشستن لبخند کوچکی برروی لب های من وشما که گویا امروز هم فیلم یاد هندوستان کرده بود. نویسنده :معصومه‌گوهری

مثل نویسی باز فیلش یاد هندوستان کرد انشاء پایه دوازدهم

منبع: سایت انشاء باز



نتیجه تصویری برای انشا با موضوع ترسترس چیست؟

 

مطالعه این مقاله به شما کمک می کند اطلاعات مفیدی در مورد ترس و انواع آن به دست آورید. ترس چیست؟ ترس احساس و حالتی است که در ذهن ایجاد می‌شود تا انسان را از خطرات حفظ کند. اگر بخواهیم در مورد ماهیت ترس صحبت کنیم باید به هزاران سال پیش برگردیم که اجداد ما در غار زندگی می‌کردند. آن زمان‌ها خطرات زیادی در کمین انسان بود. اجداد ما در آن زمان اگر از این خطرات غافل بود، الآن ما اینجا نبودیم و شما این مقاله را نمی‌خواندید.

ترس و ترسیدن پدیده جدانشدنی زندگی‌های آن دوران بود. در آن دوران زندگی‌ها به‌صورت قبیله‌ای بود و مردمان هر قبیله برای حفظ حریم خود مجبور بودند همیشه آماده‌ حنگ و دفاع باشند. برای اینکه انسان در حالت آماده‌باش قرار بگیرد، ترس نوعی علامت خطر بود. ترس پدیده‌ای بود که این آمادگی را برای انسان ایجاد می‌کرد.

فرض کنید در آن دوران زندگی می‌کنید. محل زندگی شما در غار است. شما برای حفظ حریم شخصی و نگهداری از محل زندگی‌تان باید همیشه آماده‌باشید. اگر قبیله‌ی دیگری به شما حمله کند تا محل زندگی‌تان را از شما بگیرد و شما آماده دفاع نباشید تکلیفتان مشخص است.

شما جنگ را باخته و جانتان را از دست می‌دهید. اگر در یک صبح زیبای بهاری از غار خود بیرون بیایید تا به شکار حیوانات بروید، ناگهان صدایی از پشت درختان حس کنجکاوی شما برانگیخته کند چه اتفاقی می‌افتد؟ تصور کنید که بعد از صدایی که می‌شنوید ناگهان از پشت درختان حیوانی به سمت شما می‌آید. در این شرایط شما می‌توانید دو انتخاب داشته باشید
یا فرار کنید و یا اینکه بمانید با آن حیوان بجنگید.

ترس از حیوانات

شما این فرصت را ندارید که بایستید و ببینید که آن حیوان چیست؟ انتخاب نادرست شما را به کشتن خواهد داد. فرض می‌کنیم شما انتخاب می‌کنید که خطر نکنید و فرار کنید. برای اینکه ماهیچه‌های بدنتان بتوانند انرژی کافی داشته باشند تا با آن حیوان بجنگید و یا با حداکثر سرعت فرار کنید.

احساس ترس باعث می‌شود که ضربان قلب شما افزایش پیدا کند تا بتواند خون بیشتری به عضلات شما برساند. هورمون آدرنالین در زمان احساس ترس از غدد فوق کلیوی ترشح می‌شود تا ضربان قلب شما را افزایش دهد. به دلیل ترشح این هورمون سرتان به سمت جلو خم می‌شود که بتوانید کنترل بیشتری روی خودتان داشته باشید.

بدنتان شروع به لرزیدن می‌کند. مردمک چشمان شما به هنگام ترس بازتر می‌شود که بتوانید فاصله دور را به‌راحتی ببینید. همگی این علائم به دلیل ترشح هورمون آدرنالین ایجاد می‌شوند.

چرا می ترسیم؟

ترس در زمان‌های گذشته که اجداد ما در غارها و جنگل‌ها زندگی می‌کردند حالت و احساسی حیاتی بود ولی اکنون‌که خطرات آن زمان ما را تهدید نمی‌کنند، وجود ترس باعث ایجاد دردسرهای زیادی خواهد شد. ما به احساس ترس نیاز نداریم ولی خود ترس هنوز در ذهن ما وجود دارد. پس دانستید که ترس یک مکانیزم دفاعی بدن است و این مکانیزم به علت دفاع از خطرات احتمالی در ذهن و جسم انسان قرار داده شده است که انسان بتواند جان خود را از خطرات نجات دهد.

در بعضی مواقع این احساس سراغ ما هم می‌آید. مثلاً درزمانی که می‌خواهیم در بین جمع سخنرانی کنیم این احساس باعث می‌شود که نتوانیم بر اوضاع کنترل داشته باشیم.
حال که ماهیت ترس و دلیل وجود این احساس را دانستید می‌خواهیم در مورد انواع ترس صحبت کنیم. در این مقاله ما در مورد دو نوع ترس صحبت می‌کنیم.

ماهیت خود ترس خوب است، اینکه الآن این احساس باعث دردسر انسان می شود جای بسی تأمل دارد. خوشبختانه ترس ها قابل کنترل هستند و انسان می تواند با قدرت ذهن خود بر ترس های بی مورد و آزاردهنده غلبه کند. قبل از اینکه به تکنیک رفع ترس ها بپردازیم، لازم است که انواع ترس ها را بشناسیم.

حال که دانستید ترس چیست؟ و چرا این احساس در وجود انسان قرار داده شده است، نوبت آن است که انواع ترس ها را بشناسیم.

انواع ترس‌ها

۱- استرس‌ها

استرس‌ها یا ترس‌هایی که به‌صورت عادی در همه‌ی انسان‌ها وجود دارد همان ترس‌هایی هستند که با دیدن یک صحنه ترسناک و یا شنیدن صداهای وحشتناک سراغ انسان می‌آیند. این ترس‌ها گاهی اوقات باعث می‌شوند که از خودمان را از خطرات دور کنیم و جانمان را نجات دهیم.
مثلاً اگر صدای هولناک تصادف را بشنوید بلافاصله قلبتان شروع به تپش شدید می‌کند. صدای ترسناک تصادف باعث می‌شود که این نوع ترس را تجربه کنید. یا وقتی‌که صحنه خطرناکی را می‌بینید بازهم آدرنالین ترشح‌شده و ضربان قلبتان بالا می‌رود و احساس ترس به سراغتان می‌آید. این نوع ترس را همه به‌نوعی در مواجه با صحنه‌های ترسناک و یا شنیدن صداهای ترسناک تجربه می‌کنند.

۲- فوبیاها

فوبیاها یا ترس‌های بیمارگونه که نشان از نوعی اختلال است به دلایل مختلفی از جمله اتفاقاتی که در گذشته برای انسان می‌افتند ایجاد می‌شود. این نوع از ترس بسیار آزاردهنده است و زندگی عادی انسان را دچار اختلال می‌کند. شدت این نوع ترس با ترس نوع اول بسیار متفاوت است. فوبیاها گاهی اوقات باعث می‌شوند که انسان نتواند زندگی عادی داشته باشد.

فرض کنید در شب تاریکی از کوچه تنگی عبور می‌کنید. اصلاً به اینکه آن کوچه تاریک است و ترسناک توجهی ندارید. در این هنگام ناگهان حیوانی با صدای ترسناک از روی دیوار پایین پریده و توجه شمارا به خود جلب می‌کند. صدایی که این حیوان ایجاد می‌کند باعث می‌شود که با شدت زیادی احساس ترس کنید.

کوچه تاریک و بی سر و صدا و شما که در عالم خودتان هستید به‌یک‌باره تبدیل به صحنه ترسناکی می‌شود و شما را می‌ترساند. شما در آن ماجرا هر طور شده خودتان را کنترل می‌کنید.

این ماجرا می‌گذرد و شما پس مدت‌ها دوباره با صحنه تاریکی مواجه می‌شوید. دیگر نمی‌توانید این تاریکی را تحمل کنید. به‌محض مواجه‌شدن با تاریکی قلب شما شروع به تپش شدیدی می‌کند. بدنتان می‌لرزد و با ترس شدیدی که تا مرض مردن شما را آزار می‌دهد.

شما به فوبیا گرفتارشده‌اید. حتی با به یادآوری صحنه تاریک ترس به سراغتان می‌آید و شما ترس‌های شدیدی را تجربه می‌کنید.
اگر توجه کرده باشید نوع ترس اول با این نوع ترس بسیار متفاوت است. در نوع اول شما با یک صحنه ترسناک و یا صدای وحشتناک مواجه می‌شوید و احساس ترس می‌کنید ولی در نوع دوم با خیال صحنه ترسناک هم حملات فوبیا سراغ شما می‌آیند.
ترس از تاریکی، ترس از ارتفاع، ترس از پرواز با هواپیما، ترس از حیوانات خانگی، ترس از مدرسه، ترس از اجتماع که به به فوبیاهای اجتماعی معروف هستند و ترس‌های بیمارگونه دیگر که افراد عادی این نوع ترس ها را ندارند.

ترس چیست؟

 

 

ان.ال.پی چه راهکاری را برای درمان ترس های بیمارگونه یا فوبیاها ارائه می دهد؟

در ادامه این مقاله می‌خواهیم الگو یا تکنیکی را بگوییم ان.ال.پی آن را برای درمان فوبیاها ترس های بیمارگونه ارائه داده است. ذهن انسان اگر احساس کند که ایمن است و دوباره صحنه‌ای را که نخستین بار باعث ترس شده است را تجربه کند می‌تواند این نوع ترس را کنار بگذارد

. ولی مهم‌ترین نکته این است که در مواجه‌شدن با صحنه ترسناک باید احساس کند که ایمن است و هیچ‌چیز و یا کسی او را تهدید نمی‌کند. احساس ایمن بودن و تجربه ایمن صحنه ترسناک باعث می‌شود که انسان به‌صورتی دیگر به ترس خود نگاه کند و به‌صورت ناخودآگاه احساس ترس از بین رفته و شخص فوبیایی از ترس خود دست بردارد.

الگوی درمان ترس‌های بیمارگونه یا فوبیاها

۱– به ترس خود فکر کنید
به ترس خود فکر کنید، به این‌که چه زمانی شروع به ترسیدن کردید. چه چیزی باعث ترسیدن شما شد.

۲- فرض کنید روی یکی از صندلی‌های سینما نشسته‌اید و کمی بالاتر از خط دیدتان پرده سینما را می‌بینید.
دقت کنید این پرده سینما باید بسیار کوچک‌تر از پرده معمولی باشد.

۳- همان‌طور که روی صندلی نشسته‌اید از جسم خود خارج شوید و مثل یک پرنده به سمت پروژکتور سینما بروید. از کنار پروژکتور به خودتان که روی صندلی نشسته‌اید نگاه کنید.

۴- از کنار پروژکتور، خودتان را ببینید که به فیلم خودتان که در حال پخش است نگاه می‌کنید.

۵- فیلمی که پخش می‌شود فیلم صحنه‌ای است که شما در آن اولین بار ترس را تجربه کردید. شما باید خودتان را از بالای سرتان ببینید که در حال تماشای فیلمی از خودتان هستید که در آن فیلم از اول تا آنجایی که ترسیده‌اید و دوباره آرام شده‌اید. این فیلم باید به‌صورت سیاه‌وسفید و کوچک‌تر از صحنه اصلی اتفاق باشد. سیاه‌وسفید بودن و کوچک بودن بسیار مهم است و اگر غیرازاین باشد، این تکنیک نتیجه نخواهد داد. نکته دیگری که باید بدانید این است که فیلم را باید از دریچه نگاه شخص دیگری نگاه کنید نه از دید خودتان.

۶- وقتی‌که فیلم به لحظه پایانی رسید، از کنار پروژکتور مستقیماً به داخل فیلم بروید.
در زمانی که فیلم را تا انتهای آن یعنی نقطه امن فیلم (جایی که ترس را تجربه کرده و سالم هستید) دیدید خودتان را از کنار پروژکتور به انتهای فیلم برسانید.

۷- وقتی‌که در داخل فیلم هستید، رنگ‌ها را به آن بازگردانید و فیلم را از انتها تا ابتدا به‌صورت برعکس نگاه کنید. این فیلم را طوری ببینید که انگار خودتان در فیلم هستید و اتفاقات به‌صورت برعکس برای خودتان می‌افتد. فیلم را به‌صورت رنگی از جایی که ترس تمام شده است به جایی که نقطه آغازین آن است و شما در آن نقطه احساس آرامش می‌کنید ببینید.

۸- وقتی فیلم را برعکس دیدید و به نقطه ابتدای آن رسیدید، از فیلم خارج شوید و به کالبد خود که روی صندلی نشسته‌اید برگردید.

۹- مراحل سوم تا هفتم این فرایند را پنج بار دیگر تکرار کنید.

۱۰- اکنون به ترس خود فکر کنید و ببینید چه اتفاقی می‌افتد. اگر احساس ترس نمی‌کنید، تکنیک را درست انجام داده‌اید. اگر فکر کردن به عامل ترس باعث می‌شود که دوباره احساس ترس کنید الگو را به‌درستی انجام نداده‌اید. یادتان باشد که این تکنیک باید بسیار سریع انجام شود. پس اگر نتیجه نگرفتید الگو را دوباره با سرعت بیشتری انجام دهید.

شما در این مقاله دانستید ترس چیست؟ و به این نکته پی بردید که ترس ها انواع مختلفی دارند. این مقاله به شما نشان داد که نوعی از ترس ها فوبیا ها نام دارند که به ترس های بیمارگونه معروفند. این مقاله الگویی را در اختیار شما قرار داد که بتوانید فوبیاها را درمان کنید. ان.ال.پی می تواند با تکنیک هایی که ارائه می دهد در زمان بسیار کوتاهی فوبیاها را درمان کند. فوبیاها ساده ترین مسائلی هستند که به وسیله ان.ال.پی درمان می شوند.

ان.ال.پی به شما کمک کرد که بتوانید به این سؤال پاسخ دهید که ترس چیست؟ و چرا ترس در ذهن انسان های اولیه شکل گرفته است؟! اگر ترس در وجود انسان های اولیه نبود احتمالا ما هم نبودیم و این مقاله نوشته نمی شد و شما هم نبودید که این مقاله را مطالعه کنید. همانطور که گفتیم ترس برای انسان های آن زمان احساس لازمی بود که باید در هنگام خطر ایجاد می شد تا نیاکان ما جان خودشان را نجات می دادند و اگر ترس نبود و آنها این احساس را درک نمی کردند نمی توانستند خودشان را از خورده شدن و خطرات ناشی از حیوانات نجات دهند.

ولی الآن هرچند که این ترس در بعضی مواقع لازم است ولی آنچنان به کار نمی آید و در بیشتر اوقات باعث دردسر می شود. فوبیاها نوعی از ترس ها هستند که باعث دردسر زیادی می شوند که ان.ال.پی برای درمان آنها راه حل هایی ارائه داده است. ترس چیست؟ ترس احساسی است که ذهن انسان برای نجات انسان از خطرات احتمالی در او می سازد. مثلا اگر ترس نباشد انسان از ارتفاع های زیاد نمی ترسد و با کارها و رفتارهای خطرناک خود را به خطر می اندازد. پس ترس کمی لازم است که انسان به کارهای خطرناک دست نزند.


فداکاری

واقعی بیایید از همین حالا ، مفهوم غلط فداکاری را از ذهن خود پاک کنید و مفهوم واقعی آن را جایگزین نمایید . از همین امروز تمرین کنید که از خود مراقبت کنید که خدمت به دیگران ، سبب بی توجهی نسبت به خودتان نگردد . فداکاری با مفهوم نادرست آن ، نه تنها شما را توجه به خود و نیازهای خود بازمی دارد ، بلکه دیگران را هم به شما وابسته ساخته ، خود باوری و خود اتکایی آنها را تا حد قابل ملاحظه ای کاهش می دهد . شما با فداکاری نادرست و بیش از حد خود ، افرادی ضعیف النفس و ضربه پذیر را تربیت می کنید که مسلماً در جامعه دچار مشکل خواهند شد و این ، گناه شماست . فداکاری یعنی چه انشاء درباره فداکاری جدید حمایت بیش از حد یک فرد ، نه تنها خود شکنی است ، بلکه در واقع ، از بین بردن دیگران است . اگر می خواهید واقعاً و به مفهوم درست کلمه ، فداکار باشید ، باید هم به نیازها و عواطف خود توجه کنید و هم به دیگران . فداکاری یعنی چه انشاء درباره فداکاری

مقدمه انشاء: فداکاری،کاری است که بر مبنای فدا کردن و جان فشانی کردن اشخاصی در زندگی ما انجام می شود. فداکاری نه اکتسابی است و نه آموزشی است بلکه در ذات انسان های مهربانی است که فداکاری را وظیفه ی خود نمی دانند، آن را حسی از وجودشان که نشات گرفته از قلب مهربانشان است، می دانند و آن را با تمام وجود ابراز می کنند.

تنه انشاء: در پیرامون زندگی ما افراد بزرگی وجود دارند که با فداکاری جانمان را نجات و آسایش و آرامش را برایمان فراهم می کنند. اما ما بی خبر و بی توجه از آن ها می گذریم. همین مادرها که بی منت و خالطانه مهربانی را برایمان دیکته می کنند و تمام چین و چروک صورتشان حاکی از همان فداکاری است که جوانیشان را برای بزرگ کردن و نشاندن لبخندی روی لبمان، فدا می کنند. فداکاری، همان آتشنشانی است که دل به آتش می دهد تا مبادا کسی آن وسط گرفتار خشم شعله ها شده باشد. پلیسی است که برای امنیت من و تو دست به خطرناک ترین کارها می زند تا ما به راحتی سر به بالین بگذاریم. فداکاری، معلمی است که با جان و دل و با صبر و حوصله، تمام خستگی ها را به جان می خرد تا کلمه ایی به ما بیاموزد. حتی فداکار رفتگری است که شب بیداری می کشد تا زمانی که ما از رختخواب گرم و نرممان بیدار می شویم و صبحمان را شروع می کتیم، شهر را در لباس تمیز ببینیم. فداکاری پر است از مثال هایی که تنها کافی است دقتمان را در افراد و اشغال پیرامون خود بیشتر کنیم. آن گاه می بینیم که چه افراد بزرگی وجود دارند که ما تا دیروز آن ها را کوچک و ناچیز می دانستیم.

نتیجه گیری انشاء: کاش به جای نالیدن از دنیا و برشمردن افراد نالایق، آدم های بزرگ که در گوشه ی این جهان کم نیست را بیشتر بشناسیم و از آن ها و از فداکاری هایشان الگو بگیریم تا خود بتوانیم برای خودمان دنیای بهتری بسازیم. آنگاه می فهمیم که با فداکاری چه کارهای ناشدنی را می توان شدنی کرد.

مطلب مرتبط: پیامبر بزرگ اسلام ، که مظهر انسان کامل است ؛ دقیقاً با عمل و رفتار خود ، معنای غلط فداکاری را اصلاح کرده ، مفهوم واقعی و درست آن را به ما آموزش داده است . هنگام اذان ظهر ، اگر هزاران نفر هم از او کمک می خواستند ؛ به آنان می گفت : نه ! اول نماز . فداکاری یعنی چه انشاء درباره فداکاری جدید نماز بزرگترین وظیفه الهی است ، در حقیقت همان توجه به نیازهای درونی انسان و به ویژه توجه به عالی ترین نیاز ، یعنی ارتباط با خداست . تمام اعمال ما با نماز محک زده می شود . بنابراین می بینیم که توجه به خود » در دین مبین اسلام ، اصلی ترین وظیفه شرعی ما قرار داده شده است.


مقدمه:

زیبایی های جهان پیرامون ما غیرقابل شمارش است. آنقدر زیبا نقاشی شده است که نه می توان زیبایی اش را آنطور که هست وصف کرد و نه می توان صدایش را آنطور که هست ضبط کرد. چیزی مثل زیبایی آبشاری خروشان و صدایی مثل شر شر آب.

تنه انشاء: زیبایی های دنیا آنقدر بی کران اند که هر چه شمرده شود باز زیبایی دیگری جا می ماند! زیبایی هایی که هم تصویرش بهترین صحنه ی خالق است و هم صدایش آرامش بخش ترین موسیقی دنیاست. به طوری که تو را بیش از پیش راغب می کند به ماندن و گوش سپردن به این زیبای طبیعی که هر چه گوش دهی، سیر نمی شوی و ناخوداگاه به سویش کشیده می شوی. صدای شر شر آب بیانگر جاری بودن و جریان یافتن زندگی است. زندگی که سرآغازش یک قطره است و پایانش رودخانه ایی خروشان که از وصل جویبارهای کوچک پدید آمده است. حتی لحظه ایی را نمی توان تصور کرد که در طبیعت این صدا به گوش نرسد و از تشنگی ، رودخانه ایی ترک بردارد و در سکوت فرو رود. آن لحظه قطعا پایان لبخند آدم ها و پایان زیبایی های طبیعت و پایان زندگی است. اصلا مگر می شود صدای شر شر آب باران که به پنجره ی اتاق خود را می کوبد به گوش نرسد یا کودکی تشنه لب باقی بماند و در حسرت آن لحظه شماری می کند. خوشبختی، درست زیر گوش ما قرار دارد. مهم این است که چگونه و با چه دیدگاهی به آن نگاه می کنیم. آنگاه می بینیم که زندگی خیلی زیباست.

نتیجه گیری: کاش اینبار که در خانه یا بیرون، شیر آب را باز می کنیم و زمانی که صدای شر شر آب برایمان بهترین بازی دنیا می شود به فکر نبودن یا خشک شدنش باشیم. کسی چه می داند شاید فردا روزی حتی به گوش هایمان چنین صدایی غریب باشد.


سایت انشا بیست به اسپانسر نیاز دارد!

  • شرایط اسپانسر بودن:

  • آشنایی با گرافیک

  • آشنایی با ویرایش قالب ها بلاگ

  • کمک مالی

  • سایت ما روزانه بین 1500 تا2000بازدید دارد!

  • هدیه ما به اسپانسرمان:قرار دادن بنر در سایت و کانال روبیکا و قرار دادن بنر در برنامه های ساخته شده

  • پس اگر شرایط اسپانسر شدن را دارید در نظر این مطلب اعلام کنید باتشکر


چشم هایم را می بندم و به آینده فکر می کنم، آینده ایی که دور نیست. شاید خیلی زود آینده به در خانه هیمان بکوبد و نوید آمدنش را دهد. این بار که چشمانم را باز می کنم در بیابانی بی آب و علف که زمین از تشنگی زیاد ترک هایی به بزرگی کف دست برداشته است را می بینم. آفتاب سوزان بر فرق سرم می تابد و با دیدن بیابان و گرمای شدید عرق از سر و صورتم می چکد. ترس تمام وجودم را می گیرد می دوم تا که شاید به آبادی برسم با سرعت خودم را به نهری که از دور هاله ایی از دود و آتش دیده می شود می رسانم. اما با هرچه نزدیک شدن به آنجا، احساس ترس بیشتر وجودم را می گیرد زیرا از شهر چیزی جز صدای سوختن چوب ها در آتش شنیده نمی شود. بله درختانی که چیزی از آن ها جز شاخه های خشک که نصف آن سوخته است باقی مانده است. با وحشت عقب می روم و به سمت خانه ها می دوم، صدای ناله ی یک نفر مرا به سمت خانه ایی می کشاند گویی انسانی در آن ساکن است. در را با صدای قیژی باز می کنم مردی با موهای بلند که مگس ها در اطرافش می چرخند می بینم که در گوشه ایی افتاده و با صدای که انگار به زور از گلویش خارج می شود می گوید:آب! تشنه؟ آب با دیدن این صحنه به عقب می روم و در خانه های دیگر را باز می کنم که با چنین اتفاق هایی بار دیگر مواجه می شوم. مادری که لب هایش ترک خورده و کودکی که صدای گریه اش کم کم، کم رنگ می شود و در نهایت برای همیشه ساکت می شود آدم هایی که برای یک لیوان آب به یکدیگر حمله می کنند و برای یک جرعه آب یکدیگر را می کشن، از بودن و تصور آینده با صدای بلند فریاد می زنم تا شاید از خیال بیرون بیایم اما فایده ایی ندارد. آینده ی دور ما خیلی به ما نزدیک است! دریایی وجود ندارد و سراب همه جا را گرفته. مردم هر کدام از فرط تشنگی یا مرده اند یا برای یک قطره آب یکدیگر را می کشند. همه جا را زباله ها پوشانده اند و کوهی از زباله است که تنها به چشم می خورد و کثیفی و مگس ها و بوی تعفن و زننده همه جا را پر کرده است. با سرعت می دوم از دور دریا می بینم، سرعتم را که بیشتر کردم متوجه می شوم چیزی جز سراب ندیده ام یا که نه، سراب نبود، روزی آنجا دریاچه ایی وجود داشته در حالی که آن خشک و خالی شده و خشکی و بی آبی همه جا را در برگرفته است. (بیشتر…)


قطره آبی بودم در دریاچه ای آرام که با وزش باد از سویی به سوی دیگر می رفتیم مانند گهواره ایی بود و در کنار دوستانم شاد و خوشحال بودم. برای خودمان بازی می کردیم و از غم دنیا به دور بودیم. در یکی از روزهای گرم بهاری، زمانی که آفتاب سوزان، مستقیم می تابید و سطح دریاچه را گرم کرده بود، احساس گرما کردم، حس کردم که در حال متلاشی شدنم، هر چقدرکه دست دوستانم را محکم تر می گرفتم، فایده ایی نداشت. آفتاب بی رحمانه می تابید و مرا از خانه ام جدا کرد. از آن گهواره ی دلنشین و از دوستان همیشه خندانم، تکه های متلاشی شده ام تبخیر شد و به آسمان ها رفت. سیر طولانی را طی کردم، آن بالاها که رسیدم، خیلی سرد بود از این پایین ها که خیلی گرم بود ناگهان به جایی رفتم که سرما تمام جانم را به هم چسباند اما به شکلی دیگر و در کنار قطره های دیگر که مثل من و سرگذشتی به مانند من داشتند. در کنار هم قرار گرفتیم اما با لباسی جدید و قیافه ای جدید، تجربه ای بسیار شگفت انگیز بود بود. آنجا کمی با دوستان دیگر آشنا شدم، باد آنجا هم ما را به بازی می گرفت، به طوری که غم جدایی را فراموش کرده بودم و آن بالاها برای خودم، خوشحال و شاد بودم. یک روزی یکی آمد و گفت شما دیگر ابر شده اید و آماده ی بارش هستید تا خواستیم بفهمیم چه شد و چه گفت صدای گوش خراشی آمد و همه جا روشن شد. همه ی ما به اصطلاح ابرها به هم برخورد کردیم و از این برخوردها همه ما عصبانی شدیم و دردمان گرفت و این عصبانیت منجر شد که رنگمان از سفیدی به سیاهی تبدیل شود. دعوا چند ساعتی طول کشید. عده ایی از درد زیاد گریه اشان گرفت و عده ای دیگر تنها برهم برخورد می کردند و صدای فریادشان آسمان را به لرزه می کشاند. من نیز در آن گیر و دار اشک شدم و دوباره از آن بالاها جدا شدم و باز آن مسیر ترسناک و تغییرات را تجربه کردم. اما این بار نترسیدم زیرا می دانستم این چرخه ی زندگی است و اگر نباشد نه ابری خواهد بود و نه قطره ی آبی

(بیشتر…)


مقدمه:

بعضی لحظه ها بی دلیل لذت بخش هستند مثل صدای نوزاد تازه به دنیا آمده از شکم مادر، مثل زنگ روز اول مدرسه، مثل صدای زنگ آخر کلاس.

تنه انشاء: فرقی نمی کند عاشق مدرسه باشی و یا خیر لحظه ی آخر دقیقا زنگ آخر وقتی صدای زنگ پایان به گوش می رسد یکی از همان لحظات دلنشین و لذت بخشی است که نام برده شد. لذت رسیدن به آغوش خانواده و باری دیگر نشستن روی یک سفره در کنار خانواده و بعد از سپری کردن روزی سخت دور هم نهاری بخورید و کمی استراحت کنید. صدای زنگ آخر مانند سوت پایانی قطار است که برای پیاده کردن مسافران خود سوت می کشد و می ایستد و می گوید که امروز این سفر به پایان رسید تا باری دیگر و روز بعد سوت شروع به صدا درآید و دوباره سفر شروع شود. صدای زنگ آخر آنقدر برای شخص من خوش آیند است که همیشه در کلاس آخر گوش به زنگ می نشستم تا صدای زنگ را اولین نفر بشنوم و کوله بارم را جمع کنم و مانند پرنده ایی بالم را بگشایم و به سمت خانه پرواز کنم. دانش آموز دقیقا مانند همان پرنده ایی است که باری را به نوک خود می گذارد و در زنگ آخر پرواز می کند. ما دانش آموزان هم دقیقا مانند همین پرنده می نشینیم و در میان دوستانمان بر افزوده هایمان می افزاییم و در زنگ آخر رها می شویم و می رویم. یکی از زیباترین دوران زندگی دوران خوش مدرسه است اما نمی دانم چه حکمتی در پس زنگ آخر نهفته که هر چقدر عاشق مدرسه باشی باز لذت صدای زنگ آخر شوری دیگر در میان گوشت و پوستت می گنجد.

نتیجه گیری: آنقدر زندگی کوتاه است که اگر به همین لذت های کوچکش دقت نکنی متوجه می شوی که زندگیت به پایان رسیده و تو هیچ لذتی از آن نبردی. بنابراین از تک تک لحظاتی که دلت به آن ها گرم است استفاده کنید مثل لبخند بعد از شنیدن صدای زنگ آخر. زندگی خیلی کوتاه است که بتوان از این لبخند ساده اما پر از لذت چشم پوشید. (بیشتر…)


۱-به چه کسی فداکار می گویند؟

۲-فداکار چه خصوصیاتی دارد؟

۳-به نظر شما از اطرافیان شما چه کسی فداکاری می کند؟

۴-هدف او از این فداکاری چیست؟

پاسخ ها(نوشته شما): انسان فداکار کسی است که جان بر کف دست خود می گذارد و برای رضای خدا و برای لطف و رحمت خداوند از جان خود می گذرد تا جان انسان هایی که در خطر هستند و یا توانایی دفاع از خود را ندارند را نجات دهد.

انسان فداکار دارای قلبی مهربان و دلی صاف و ساده و نگاهی زیبا است که چیزهای مادی برایشان بی ارزش است و تمام توان خود و هرآنچه که در دست خود دارند پیش می روند تا بتوانند کمکی هر چند کوچک در این دنیای بزرگ به کسی یا چیزی کرده باشند. به نظر من انسان فداکار، آتش نشانی است.

که در دل آتش می رود تا انسانی را نجات دهد و یا پلیسی که در راه امنیت و آرامش مردم جان خود را سپر تیر و تفنگ می کند تا مبادا یک قطره خون از دست کسی جاری شود و یا معلمی دلسوز که با تمام وجود و صبر خود به ما می آموزد و پا به پای ما کودکی می کند و فداکاری که از لحظه ی گشودن چشمانمان آن ها را می بینیم مادر و پدری هستند که با تمام عشق و علاقه ایشان برای رفاه و راحتی ما در همه ی خوشی ها را به روی خود می بندند تا ما را غرق خوشی و لذت کنند.

این ها برحسب وظیفه کاری را انجام نمی دهند زیرا اگر عشق به وطن و هم وطن نبود هرگز این وظیفه آن طور که باید انجام نمی گرفت، اگر در این کارها تنها وظیفه حکم می کرد هیچ کدام از پازل های زندگی در جای خود قرار نمی گرفت مگر می شود که انسانی با محبت و با عشق و با وجدان نباشد و فداکاری کند؟

(بیشتر…) ادامه


دانلود برنامه انشابیست با 50٪ تخفیف

شما میتوانید برنامه انشابیست را با 50٪ تخفیف تا آخر اسفند ماه خرید کنید.

►ویژگی های این برنامه:

  • دارای انشا های متفاوت

  • بدون تبلیغات

  • و.

  • قیمت فقط 5000تومان


    برای دانلود برنامه انشابیست روی دکمه زیر کلیک کنید.


مقدمه:مدرسه عامل و سبب بسیاری از فعالیت های علمی و فرهنگی و پژوهشی است که دانش آموزان با استعداد مربوط به رشته های خاص انتخاب می شوند و ایفای نقش می کنند. مثل تیم های فوتبال و والیبال و شطرنج و فعالیت های قرآنی و آزمون های المپیکی و هنری.

تنه ی انشاء:همان طور که گفته شد هر مدرسه ایی بنا بر استعدادهای دانش آموزان خود تیم های تشکیل می دهد و آن را در بالین خود می پروراند و به آن بال و پر می دهد تا دانش آموزان در مهد علم و دانش پیشرفت کنند و پله های ترقی را از همان کودکی به واسطه ی مدرسه که خانه ی دوم ما است بیاموزد و پیش برود ما نیز همانند خیلی از مدارس دیگر تیم والیبالی تشکیل داده ایم که تیم کلاس ما از نظر رتبه و توانایی ، رتبه نخست را از آن خود کرده است که در زنگ های تفریح و زنگ های ورزش تمام وقت و فکر ما مشغول تمرین و آمادگی جسمانی برای مسابقات و بهتر شدن تیم سپری می شود. تیم والیبال کلاس ما تشکیل شده از شش نفر اصلی و شش نفر فرعی یا ذخیره که ما دوازده نفر در زمان هایی که گفته شد در مقابل همدیگر بازی می کنیم تا علاوه بر تمرین و تکرار و آمادگی بهتر دوازده نفر، باعث سرگرمی و طی کردن اوقات فراغت سالم و شاد و هیجان انگیزی باشد. البته تیم والیبال کلاس ما در طی چند سال اخیر کاپ های قهرمانی و مدال های زیادی را از آن خود کرده است و تقدیر و تشکر فراوانی نیز از طرف مدرسه از ما شده است. که این به تنهایی موجب افتخار ما است و امتداد دهنده ی راهی روشن برای تشکیل و ساختن آینده ایی روشن تا که در فرداهای بعدی در مقام های بالاتری تیم والیبال کلاس ما بیشتر بدرخشد و مدال ها و کاپ های درخشان تری را از آن خود و کشور خود کند.

نتیجه گیری: پیروزی های کوچک موجب پیروزی های بزرگ می شود. یک سو امید کوچک باعث باز شدن دریچه ی بزرگ تری از امید می شود تنها کمی تلاش می خواهد و ایمانی بزرگ و دلی پر از آرزو های زیبا.

یک بند انشا درباره تیم والیبال کلاس ما انشا جالب درباره تیم والیبال کلاس ما نظر شما در مورد این انشا چه بود نظر بزارید این انشا اختصاصی بوده و کپی برداری در سایت یا کانال تلگرام شما بدون ذکر منبع و ادرس سایت حرام است و پیگرد قانونی دارد


مقدمه:مدرسه عامل و سبب بسیاری از فعالیت های علمی و فرهنگی و پژوهشی است که دانش آموزان با استعداد مربوط به رشته های خاص انتخاب می شوند و ایفای نقش می کنند. مثل تیم های فوتبال و والیبال و شطرنج و فعالیت های قرآنی و آزمون های المپیکی و هنری.

تنه ی انشاء:همان طور که گفته شد هر مدرسه ایی بنا بر استعدادهای دانش آموزان خود تیم های تشکیل می دهد و آن را در بالین خود می پروراند و به آن بال و پر می دهد تا دانش آموزان در مهد علم و دانش پیشرفت کنند و پله های ترقی را از همان کودکی به واسطه ی مدرسه که خانه ی دوم ما است بیاموزد و پیش برود ما نیز همانند خیلی از مدارس دیگر تیم والیبالی تشکیل داده ایم که تیم کلاس ما از نظر رتبه و توانایی ، رتبه نخست را از آن خود کرده است که در زنگ های تفریح و زنگ های ورزش تمام وقت و فکر ما مشغول تمرین و آمادگی جسمانی برای مسابقات و بهتر شدن تیم سپری می شود. تیم والیبال کلاس ما تشکیل شده از شش نفر اصلی و شش نفر فرعی یا ذخیره که ما دوازده نفر در زمان هایی که گفته شد در مقابل همدیگر بازی می کنیم تا علاوه بر تمرین و تکرار و آمادگی بهتر دوازده نفر، باعث سرگرمی و طی کردن اوقات فراغت سالم و شاد و هیجان انگیزی باشد. البته تیم والیبال کلاس ما در طی چند سال اخیر کاپ های قهرمانی و مدال های زیادی را از آن خود کرده است و تقدیر و تشکر فراوانی نیز از طرف مدرسه از ما شده است. که این به تنهایی موجب افتخار ما است و امتداد دهنده ی راهی روشن برای تشکیل و ساختن آینده ایی روشن تا که در فرداهای بعدی در مقام های بالاتری تیم والیبال کلاس ما بیشتر بدرخشد و مدال ها و کاپ های درخشان تری را از آن خود و کشور خود کند.

نتیجه گیری: پیروزی های کوچک موجب پیروزی های بزرگ می شود. یک سو امید کوچک باعث باز شدن دریچه ی بزرگ تری از امید می شود تنها کمی تلاش می خواهد و ایمانی بزرگ و دلی پر از آرزو های زیبا.

یک بند انشا درباره تیم والیبال کلاس ما انشا جالب درباره تیم والیبال کلاس ما نظر شما در مورد این انشا چه بود نظر بزارید این انشا اختصاصی بوده و کپی برداری در سایت یا کانال تلگرام شما بدون ذکر منبع و ادرس سایت حرام است و پیگرد قانونی دارد


دانلود برنامه انشابیست با 50٪ تخفیف

شما میتوانید برنامه انشابیست را با 50٪ تخفیف تا آخر اسفند ماه خرید کنید.

ویژگی های این برنامه:

  • دارای انشا های متفاوت

  • بدون تبلیغات

  • و.

  • قیمت فقط 5000تومان


    برای دانلود برنامه انشابیست روی دکمه زیر کلیک کنید.


برنامه مخصوص انشاهای پایه نهم منتشر شد

دارای تمامی انشاها و بازنویسی ها و. پایه نهم

 برنامه کامل‌ برای‌ انشای‌ پایه نهم! طنز،غیرطنز حکایت بازنویسی طراحی شده توسط سایت انشابیست☆ http://Ensha7.blog.ir

http://Enshabist.blog.ir 

 

قیمت این برنامه برای شما 5000 تومان است.

جهت خرید برنامه روی دکمه زیر کلیک کنید



برنامه مخصوص انشاهای پایه نهم منتشر شد

دارای تمامی انشاها و بازنویسی ها و. پایه نهم

 برنامه کامل‌ برای‌ انشای‌ پایه نهم! طنز،غیرطنز حکایت بازنویسی طراحی شده توسط سایت انشابیست☆ http://Ensha7.blog.ir

http://Enshabist.blog.ir 

 

قیمت این برنامه برای شما 5000 تومان است.

جهت خرید برنامه روی دکمه زیر کلیک کنید



برنامه مخصوص انشاهای پایه نهم منتشر شد

دارای تمامی انشاها و بازنویسی ها و. پایه نهم

 برنامه کامل‌ برای‌ انشای‌ پایه نهم! طنز،غیرطنز حکایت بازنویسی طراحی شده توسط سایت انشابیست☆ http://Ensha7.blog.ir

http://Enshabist.blog.ir 

 

قیمت این برنامه برای شما 5000 تومان است.

جهت خرید برنامه روی دکمه زیر کلیک کنید



-سلام

-من و دوستام امروز یک برنامه عالی برای شما نهمی ها درست کردیم میدونید اسمش چیه؟ خوب معلومه انشا های نهم

-ما تمام انشاهای نهم تو این برنامه جمع کرده ایم انشا های غیر تکراری

-نگران نباشید قیمتش فقط 5000 هزار تومان قیمت یک پفک این برنامه به اینترنت نیاز نداره

"هرگونه کپی برداری از این برنامه پیگرد قانونی دارد و حرام است."

"جهت دانلود روی دکمه زیر کلیک کنید" 


مقدمه: ناخن یکی از اعضای بدن انسان است که روی انگشت های دست و پا شکل می گیرد که تغذیه ی عمده ی آن از بدن از طریق ویتامین و کلسیم می باشد.

تنه انشا: همان طور که در مقدمه انشا گفته شد ناخن یکی از اعضای بدن انسان است که روی انگشت قرار می گیرد و انگشتان توسط ناخن اجسام و وسیله ها را می توانند جابه جا کنند و از آنجایی که در سلول به سلول بدن ما تدبیر و تفکر شده، ناخن نیز عضوی است که در صورت نبودن آن کار و استفاده از انگشت سخت و یا غیرممکن می شود. اما همواره باید از ناخن های خود مراقب کنیم و نظافت لازم را انجام دهیم. زیرا انگشت و ناخن اعضایی هستند که مستقیما با دهان ارتباط دارند و هنگام خوردن غذا همه ی میکروب های روی دست و زیر ناخن ها همراه غذا وارد بدن ما می شود . بسیاری از بیماری ها از طریق ناخن وارد بدن می شود. بنابراین نظافت لازم باید انجام شود و هفتگی ناخن ها گرفته شود و قبل از خوردن غذا نیز خوب دست ها شسته شود. ناخن علاوه بر این کاربرد موجب زیبایی انگشتان دست می شود و این امر نشان دهنده دقت بسیار ریزبین پروردگار می باشد. بنابراین برای داشتن ناخنی بهتر و زیباتر باید علاوه بر نظافت از شیر و لبینات استفاده کنیم.

نتیجه گیری: ناخن وسیله ای برای راحت تر انجام دادن کارها است و حتما باید نظافت و پاکیزگی آن را رعایت کرد زیرا ناخن کثیف یکی از رایج ترین و آشکارترین ناقل ویروس ها و میکروب ها در بدن و ایجاد مریضی می باشد.

نظر یادت نره


شخصی شتر، گم کرد. سوگند خورد که اگر شتر را پیدا کند آن را به یک درم بفروشد. چون شتر را یافت از سوگند خود پشیمان شد. برای آنکه سوگند خود را نشکند گربه ای را در گردن شتر آویخته و بانگ زد: که چه کسی می خرد؟ شتری را به یک درم و گربه ای را به صد درم. اما هر دو را با هم می فروشم. شخصی آنجا بود؛ گفت: این شتر ارزان بود؛اگر این گربه را در گردن نداشت» شخصی شتر خود را گم کرده بود. قسم خورد که اگر شتر خود را پیدا کند آن را به یک درم بفروشد(به ازای مبلغی بسیار ناچیز) اما بعد از مدتی که شتر خود را پیدا کرد از قسم و قول و قرار خود پشیمان شد. کمی فکر کرد و نقشه ایی کشید. اینگونه که گربه ایی را در گردن شتر آویخت و فریاد زد که چه کسی این را می خرد؟! شتر را به یک درم می فروشم و گربه ای را به صد درم! اما هر دو را با هم می فروشم. شخصی آنجا بود گفت: این شتر ارزان است اما اگر گربه ای به گردن آن آویخته نبود.


مقدمه:مدرسه عامل و سبب بسیاری از فعالیت های علمی و فرهنگی و پژوهشی است که دانش آموزان با استعداد مربوط به رشته های خاص انتخاب می شوند و ایفای نقش می کنند. مثل تیم های فوتبال و والیبال و شطرنج و فعالیت های قرآنی و آزمون های المپیکی و هنری.

تنه ی انشاء:همان طور که گفته شد هر مدرسه ایی بنا بر استعدادهای دانش آموزان خود تیم های تشکیل می دهد و آن را در بالین خود می پروراند و به آن بال و پر می دهد تا دانش آموزان در مهد علم و دانش پیشرفت کنند و پله های ترقی را از همان کودکی به واسطه ی مدرسه که خانه ی دوم ما است بیاموزد و پیش برود ما نیز همانند خیلی از مدارس دیگر تیم والیبالی تشکیل داده ایم که تیم کلاس ما از نظر رتبه و توانایی ، رتبه نخست را از آن خود کرده است که در زنگ های تفریح و زنگ های ورزش تمام وقت و فکر ما مشغول تمرین و آمادگی جسمانی برای مسابقات و بهتر شدن تیم سپری می شود. تیم والیبال کلاس ما تشکیل شده از شش نفر اصلی و شش نفر فرعی یا ذخیره که ما دوازده نفر در زمان هایی که گفته شد در مقابل همدیگر بازی می کنیم تا علاوه بر تمرین و تکرار و آمادگی بهتر دوازده نفر، باعث سرگرمی و طی کردن اوقات فراغت سالم و شاد و هیجان انگیزی باشد. البته تیم والیبال کلاس ما در طی چند سال اخیر کاپ های قهرمانی و مدال های زیادی را از آن خود کرده است و تقدیر و تشکر فراوانی نیز از طرف مدرسه از ما شده است. که این به تنهایی موجب افتخار ما است و امتداد دهنده ی راهی روشن برای تشکیل و ساختن آینده ایی روشن تا که در فرداهای بعدی در مقام های بالاتری تیم والیبال کلاس ما بیشتر بدرخشد و مدال ها و کاپ های درخشان تری را از آن خود و کشور خود کند.

نتیجه گیری: پیروزی های کوچک موجب پیروزی های بزرگ می شود. یک سو امید کوچک باعث باز شدن دریچه ی بزرگ تری از امید می شود تنها کمی تلاش می خواهد و ایمانی بزرگ و دلی پر از آرزو های زیبا.

یک بند انشا درباره تیم والیبال کلاس ما انشا جالب درباره تیم والیبال کلاس ما نظر شما در مورد این انشا چه بود نظر بزارید این انشا اختصاصی بوده و کپی برداری در سایت یا کانال تلگرام شما بدون ذکر منبع و ادرس سایت حرام است و پیگرد قانونی دارد


 مقدمه

با نام خالق هستی انشای خود را آغاز می کنم. امروز می خواهم درباره ویروسی به اسم کووید19 یا همان کرونا صحبت کنم که خطرناک و واگیردار است, اما ما می توانیم با رعایت بهداشت فردی آنرا ریشه کن و نابود کنیم تا همه ی مردم جهان از خطرات آن در امان بمانند و زندگی لذت بخشی را به همراه خانواده خود داشته باشند.

انشا درمورد خودمراقبتی و بهداشت فردی

کرونای خطرناک می دونین چیه!؟این بیماری خیلی خطرناک می باشد و ما با رعایت بهداشت فردی و عمومی هیچگاه به این بیماری ریزه میزه مبتلا نخواهیم شد. و تازه اگر تمام مردم جهان بهداشت را در تمامی زمینه ها رعایت کنند این بیماری عجیب و غریب به کل نابود خواهد شد. این هم بگم که اگه تو این اوضاع به بهداشت فردی و عمومی اهمیت ندهیم و آنرا رعایت نکنیم این بیماری به همه ی نقاط جهان سرایت خواهد کرد و زندگی مردم این کره ی خاکی را به خطر خواهد انداخت.

انشا در مورد ویروس کرونا

کرونا برای ما این بیماری بیشتر برای افراد 60سال به بالا خطرناک می باشد اما اگر ما نوجوانان سالم نیز بهداشت را رعایت نکنیم سراغ ما هم میاد. یاد یه ضرب المثل افتادم که میگه:<<فلفل نبین چه ریزه,بشکن ببین چه تیزه>>واقعا راس میگه

انشا در مورد ویروس کرونا علایم این بیماری : علائم می‌تواند از نشانه‌های سرماخوردگی عادی تا تب، سرفه، تنگی نفس و مشکلات حاد تنفسی باشد. همچنین بیمار ممکن است سرفه‌های چند روزه ظاهراً بدون دلیل نیز داشته باشد این بیماری نه تنها دستگاه تنفس بلکه ارگان‌های حیاتی دیگر بدن مثل کلیه و کبد را نیز درگیر می‌کند. روش های انتقال این بیماری بسته به نوع کروناویروس، روش‌های انتقال آن متفاوت است. در برخی از موارد روش‌های انتقال بیماری از انسان به انسان شبیه بیماری آنفلوآنزا از طریق سرفه و عطسه است اگر دست ما به جاهایی که ویروس هست، برخورد داشته باشد، و دست هایمان را بلافاصله ضد عفونی نکنیم و از روی ناآگاهی به قسمت هایی از چشم یا بینی یا دهان و گوش دست بزنیم ، این بیماری منتقل می شود. با این حال احتمال انتقال بیماری در فضای باز بسیار محدود بوده و موارد انتقال انسان به انسان در مواردی رخ داده‌است که افراد به مدت طولانی در فضای بسته در کنار فرد بیمار بوده‌اند مانند افرادی که در بیمارستان‌ها با بیماران در ارتباط هستند. بیشتر از طریق لمس چیزهای آلوده به انسان منتقل می شود. تحقیق در مورد ویروس کرونای چینی

انشا در مورد ویروس کرونا راه های پیشگیری از ابتلا به کرونا

ما باید دست هایمان را مکرر بشوییم,از تردد در مکان های عمومی پرهیز کنیم,حدالامکان از دست دادن پرهیز کنیم و بجای اینکه دست بدیم می توانید برای رعایت ادب از زدن مشت هم به یکدیگر استفاده کنید. و اگر برای کارضروری مجبور به خارج شدن از خانه شدید از ماسک و دستکش استفاده کنید و از دست زدن به سطوح عمومی(( نظیر میله اتوبوس مترو و …)) خودداری کنید.

انشا در مورد ویروس کرونا نحوه شستن دست ها:

نحوه شستن دست ها در کرونا: کرونا در فصل ها این ویروس بد جنس در فصل هایی از سال که سرد هستند((پاییز و زمستان)) و دمای عمومی بدن افراد پایین است می تواند فعالیت کند و بسیاری از افراد را مبتلا کند, اما این ویروس در فصل هایی از سال که گرم هستند((بهار و تابستان)) و دمای عمومی بدن افراد بالا است فعالیتی بسیار ضعیف دارد و تقریبا نابود می شود. انشا در مورد ویروس کرونا ویروس کرونا کجا می تواند وجود داشته باشد؟ این ویروس بد جنس می تواند در جاهای مختلف که مهم ترین آن سطوح عمومی است وجود داشته باشد. همچنین این ویروس در حیوانات نیز ممکن است وجود داشته باشد پس ما باید از تماس حفاظت نشده از حیوانات; بخصوص سگ و گربه و گاو و … خودداری کنیم. شعر طنز هی بست به کار همّتش را نامرد تا نشر دهد محبتش را نامرد بوسید مرا، سپس نشان داد به من تست کرونای مثبتش را نامرد! شعر دیگر: امدی وجانم شدبه قربانت آخرچرا. سنگدل مگر من سوپ خفاش ات راخوردم آخرمن چرا. توخوددانی به جزگوشت بره وکله پاچه نبودطعام من. چه کردی به حال وروز منِ بیچاره آخرچرا.خندانک ندیدی چه خسته ام ازاین همه سیل وزله وگرانی. کردی برمن جفا پشت جفا آخر چرا. درست است من یک ایرانیِ چغروبد بدنم خندانک ولی توام از پشت به من خنجرزدی ای کرونا آخرچرا. نیست دیگر درمن توان باتو جنگیدن . آرزوها داشتم در دلم آخر چرا. بیا بامن سرسازش بکن. من که اهل چین نیستم آخر چرااا

انشابیست برای بیست گرفتن کافیست


انشا با موضوع شب یلدا
 

شب یلدا بهانه ای برای دور هم بودن است، یلدا را همچنین می توان جشن و گردهمایی خانوادگی دانست.

 

در شب یلدا خویشاوندان نزدیک در خانه بزرگ خانواده گرد می آیند. به بیانی دیگر، در سرمای آغازین زمستان، دور کرسی نشستن و تا نیمه شب میوه و آجیل و غذا خوردن و بهفال حافظ گوش کردن از ویژگی های شب یلدا است.

برگزاری مراسم یلدا، اگر بتوان نام جشن بر آن نهاد، آیینی خانوادگی است و گردهمایی ها به خویشاوندان و دوستان نزدیک محدود می شود.

در کتاب ها و سندهای تاریخی به برگزاری مراسم شب یلدا اشاره ای نشده است.

امروزه شب یلدا را جشن می گیرند، یعنی آخرین شب پاییز، نخستین شب زمستان، پایان قوس، آغاز جدی و درازترین شب سال.

واژه یلدا سریانی و به معنی ولادت است.

ولادت خورشید (مهر، میترا) و رومیان آن را ناتالیس انویکتوس یعنی روز تولد مهر شکست ناپذیر نامند.

زایش خورشید و آغاز دی را، آیین ها و فرهنگ های بسیاری از سرزمین های کهن آغاز سال قرار دادند،

به شگون روزی که خورشید از چنگ شب های اهریمنی نجات می یافت و روزی مقدس برای مهرپرستان بود.

در لغت نامه دهخدا درباره این سنت کهن چنین آمده است:

یلدا لغت سریانی است به معنی میلاد عربی و چون شب یلدا را با میلاد مسیح تطبیق می کرده اند، از این رو، بدین نام نامیده اند.

شب یلدا یا بلندترین شب سال اول زمستان و شب آخر پاییز است و در بیشتر نقاط ایران در این شب مراسمی انجام می شود

و یکی از زیباترین شب ها در بین ایرانیان است،

در این شب رسم و رسوم مختلفی انجام می شود،

از جمله خوردن هندوانه، آجیل، و بسیاری خوراکی های دیگر تا حافظ خوانی و شب شعر.


سایت انشابیست

insta


مقدمه: همان طور که همه می دانیم ما چهار فصل داریم که آسمان شب در هر فصل زیبای خاصی دارد. زیبایی بکر و نابی که تنها با دیدن آن عظمت خلقت خداوند به ما یادآوری می شود و ما تنها در مقابل این شگفتی می توانیم زیر لب شکر بگوییم.

تنه انشا: شب یعنی فرورفتن دنیا و زمین در هاله ایی از سیاهی و ظلمات. اما سیاهی که نه ترسی دارد و نه وحشتی. بلکه ماهی زیبا و درخشان همراه با نور ستاره های چشمک زن دارد که گویی در آسمان در حال رقص و بالا و پایین پریدن هستند. شب لحظاتی است که دنیا و آدم ساعاتی را در آرامش و استراحت به سر می برند تا فردا و با روشنایی روز دوباره زندگی را از سر شروع کنند و به حیات خود ادامه دهند آسمان شب در بهار همراه با نسیم که صورت آدمی را نوازش می دهد و با عطر خوش بهاری مشام ما را قلقلک می دهد یا آسمان شب در تابسیتان با خنکای دلپذیر شبانگاهیش و یا آسمان شب در پاییز و نم نم باران و ستاره گانی که برای نمایش خود از یکدیگر سبقت می گیرند و یا آسمان شب در زمستان زیر ابرهای سیاه و گلوله های برف سفیدی که برروی زمین می نشیند و ستاره ها را در زیر خود پنهان کرده اند. این ها همه و همه به طور جداگانه نعمت های بی کران خداوند هستند که تنها گوشه ایی از این عظمت را به نمایش می گذارند.

نتیجه گیری: به هر جای جهان، به هر نقطه ی دنیا نگاه کنیم ، بزرگی خالق را با سلول سلول بدن لمس می کنیم.


مقدمه: زادگاه هر کس نشانه ی محل تولد و رشد و نموی او می باشد که بسیار برای همه مهم و با ارزش است و همیشه به آن افتخار می کنند.

تنه انشا: ما ایرانی هستیم و هر ایرانی غیوری به کشور و وطن خود افتخار می کند. اما این ایران عزیزمان دارای شهرها و روستاهای زیادی است که زیر مجموعه های آن را تشکیل می دهد. شهرها و روستاهایی که هر کدام به تنهایی زبان و لهجه و گویش خاص منطقه ی خود را دارند به عنوان مثال: کرد و لر، ترک، عرب، بلوچ، گیلک و تالش در کنار هم و با هم زیر سقف بزرگ آسمان و کشور عزیزمان ایران با صلح و دوستی زندگی می کنند. هر کدام از این مناطق با گویش و زبان خودشان محل زندگی بسیاری از بزرگان ایرانی بوده است و خواهد بود. اما من به عنوان دانش آموز سعی دارم علاوه بر آشنایی کشورم که محل زندگی همه ی ما ایرانی ها است، محل زندگی اصلی خودم را که در آن به دنیا آمده ام و زندگی می کنم را به طور خلاصه برای شما شرح دهم. من در استان گیلان در بندر انزلی به دنیا آمدم. شهر من در کنار ساحل زیبای دریای خزر و مرداب گل لاله می باشد. این شهر دارای آب و هوایی همیشه بارانی و خنک و دلپذیر است، شهری زیبا که سالانه بسیاری از مسافران را از جای جای کشور به خود جذب می کند و برای من مکانی بسیار آرامش دهنده و زیبا می باشد. خانه ما نزدیک به دریا است به طوری که با صدای موج دریا چشم باز می کنیم و روزمان را شروع می کنیم. محل ما یک محله ی بسیار پر رفت و آمد است که همیشه مردم در حال عبور و مروراند. و در تکاپوی رسیدن به محل مورد نظرشان هستند. من محل زندگیمان را با همان صدای موج دریا و کشتی های بزرگ و مرغابی هایی که بر روی دریا پرواز می کنند و باران دلپذیرش دوست دارم و همیشه به آن افتخار می کنم.

نتیجه گیری: محل زندگی هر کس برای او قابل ستایش و افتخار است و همیشه خود را متعلق به آنجا می داند، حتی اگر فرسنگ ها از آن دور باشد و دور از وطن باشد. اما همیشه آن مکان را زادگاه خود و محل زندگی خود می داند.


در تصویر یک یا بالاما شهری پر رفت و آمد با فضایی پر از هرج و مرج در فصل زیبای پاییز با برگ های رقصان در آسمان و پراکنده بر روی زمین و درختان رنگارنگ که هر کدام رنگی خاص گرفته است می بینیم. درشکه یی که پسرکی جوان آن را با باری می کشد. باد پاییزی می وزد و مردم لباس های گرم پوشیده اند و پشت ویترین های مغازه نیز لباس های پاییزی برای فروش گذاشته اند. کودکان لباس های فرم مدرسه پوشیده اند و مدرسه می روند. مردم کنار خیابان بساط پهن کرده اند و میوه و اجناس خود را به فروش می رسانند و کشاورز ان در مزرعه های خود مشغول اند و بر روی زمین ها با موتورهای کشاورزی کار می کنند و بچه ها نیز از این باد استفاده می کنند و بادبادک های خود را در آسمان به رقص درآورده اند. تصویر شماره۲ یا پایین شهر سرسبز و زیبایی را در فصل تابستان که مردم و کودکان را در دوره تعطیلات و خوش گذرانی تابستانی نشان می دهد. کودکانی که با شادی و هلهله در کنار خیابان و پارک بازی می کنند، لی لی می کنند و بادکنک می خرند و با شادی و خنده بازی می کنند. در پشت ویترین های مغازه ها لباس های تابستانی به فروش می رسد و مردم و بازاری ها در کنار خیابان اجناس خود را به فروش می رسانند. تابستان است و شنا و آب بازی و همان طور که در تصویر می بینیم چند نفری در دریاچه آب بازی می کنند و در گوشه ایی دیگر مردم کشاورز محصولات کاشته شده ی خود را به وسیله ی وسایل مخصوص کشاورزی برداشت می کنند و مردم از این تعطیلات و هوای خوب کمال لذّت و استفاده را می برند و به پیاده روی و گشت و گذار می پردازند


مقدمه: آسیب رسیدن هر نقطه از اعضای بدن انسان موجب درد و مریضی می شود که دندان درد نیز یکی از همان دردهایی است که بسیار تحمل کردن آن سخت و دشوار می باشد.

تنه انشا: دندان عضوی از بدن برای جویدن و خوب هضم کردن غذا است که در دهان قرار گرفته و انواع و اقسام مختلف دارد. مثل دندان آسیاب و نیش و پیشین که هر کدام وظیفه ایی را برعهده دارند و این ها نیز نشانه ی تدبیر بی کران خداوند است که برای تک تک انسان ها این قابلیت را قرار داده است. ما در سن۶ ماهگی اولین دندانمان از لثه بیرون می آید که تا سن ۹ سالگی یا حداگثر۱۰ سالگی دندان های شیری داریم و بعد از آن دندان اصلی رشد می کند. به طوری که ما از همان سن۳ سالگی درد دندان را تجربه می کنیم و تا آخرین دندانی که در دهانمان وجود دارد این درد همراه ما است. دندان روی لثه ما وجود دارد و عصب در تمام اعضای ما رشته های آن منشعب شده و در زیر دندان ها نیز مشهود است. زمانی که دندان ما درد می کند این درد در تمام عصب پخش شده به گونه ایی که تمام اعضای بدن درد می کند و در تمام گوشت و استخوان رسوخ کرده و آدمی را سرشار از درد می کند. تحمل این درد بسیار سخت است و صبر بسیار زیادی را می طلبد. من به شخصه درد دندان را به عنوان یکی از دردهای بسیار وحشتناک و طاقت فرسا می دانم و تحمل این درد را ندارم و همیشه بلافاصله بعد از شروع درد هر چه سریع تر به دندان پزشک مراجعه می کنم و آن را ترمیم یا می کشم. نتیجه گیری: چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار هر عضوی که درد بگیرد مانند تکه های پازل سایر نقاط بدن را نیز مختل می کند و موجب می شود دیگر اعضای بدن نیز درد بگیرد و به درستی وظیفه ی خود را انجام ندهند. درد دندان نیز از این قضیه مستثنی نمی باشد.


متن حکایت: شخصی خانه به کرایه گرفته بود. چوب های سقف بسیار صدا می داد. به خداوند خانه از بهر مرمّت آن سخن بگشاد. پاسخ داد: چوب های سقف ذکر خدا می کنند. گفت: نیک است؛ اما می ترسم این ذکر به سجود بینجامد.» عبید زاکانی

بازنویسی حکایت: شخصی خانه ایی اجاره گرفته بود. اما چوب های سقف بسیار صدا می داد. مرد به صاحب خانه مراجعه کرد و برای بازسازی سقف خانه با او حرف زد. صاحب خانه در پاسخ به سخن مرد گفت: چوب های سقف، ذکر خداوند می کند. مرد مستاجر گفت: درست است اما من می ترسم که این ذکر به سجده برسد. جمله آخر این منظور را به دنبال دارد که این پشت گوش انداختن ها و بهانه آوردن ها در نهایت به ریزش و فرود آمدن سقف بر زمین خاتمه می یابد. (بیشتر…)


انشای ازاد صفحه 55 مهارت های نوشتاری پایه هفتم

مقایسه دو تصویر صفحه ۵۵ درس ۴ پایه هفتم

{ به دو تصویر زیر صفحه ۵۵ کتاب درسی با دقت نگاه کنید درباره تفاوت آنها بیندیشید و هر یک را در نوشته ای جداگانه توصیف کنید. معیار سنجش نوشته های شما تشخیص دوستانتان است. یعنی زمانی که نوشته هایتان را در کلاس می خوانید، آنها باید تشخیص دهند؛ هر نوشته مربوط به کدام تصویر است }

انشا صفحه 55 , مقایسه دو تصویر صفحه ۵۵ , صفحه 55 , کتاب نگارش پایه هفتم .

تصویر اول مربوط به فصل پاییز است. هوا ابری است و باد پاییزی باعث ریختن برگ درختان شده است. پرستوها به دلیل سرد شدن هوا، به جاهای گرمسیر مهاجرت می کنند. دانش آموزان در حال برگشتن به خانه هستند و همه لباس های گرم پوشیده اند. در ویترین لباس فروشی ها لباس های گرم و پاییزی به چشم می خورد. کشاورزان محصولاتشان را برداشت کرده و آنها را می فروشند. برگ های درختان زیبا که خشک شده اند در هوا و زمین پراکنده شده اند اسبی در ان فضا میبینیم که مردی ان را به کالسکه وصل کرده است و در ان کالسکه چندین گونی مشاهده میشود که اسب در حال حمل ان است اگر دقت کنیم دختری در حال ریختن دانه برای پرندگان است و پرندگان دور او جمع شده اند و در ان حوض اردک هایی را میبینیم که در حال شنا کردن هستند

 

در تصویر دوم فصل تابستان آمده است پرستوها به خانه برگشته اند. همه جا سر سبز شده است بچه ها در حال بازی هستند و بستنی و بادکنک طرفدار زیادی در بین آنها پیدا کرده است. هوا بسیار گرم شده و مردم لباس های نازک و خنک پوشیده اند و هندوانه و میوه های تابستانی می خرند. کشاورزان در حال دروی گندمهای رسیده شان هستند. یک دکه کنار خیابان است که دو مرد در جلوی ان ایستاده اند به نظر می اید این دکه ها رومه فروشی باشد یک زن سوار بر ویلچر است وزنی دیگر در حال کمک به او و عبور او از خط عابر پیاده است .


مقدمه :

کلاغ، پرنده ای از راسته سبک بال هاست که دارای قدی متوسط و پرهایی سیاه در قسمت سر و بال و دم و گردن است و ناحیه پشت و شکم دارای پرهای خاکستری مایل به سفید است.

بند :کلاغ تقریبا همه چیز خوار است و به همین دلیل پیدا کردن غذا برای او چندان اهمیتی ندارد و دغدغه او نیست. کلاغ ها از پرنده های کوچک، جوجه یا تخم پرندگان دیگر، میوه ها، دانه ها، کرم خاکی، قورباغه، موش، حون و مردار حیوانات تغذیه می کنند. طوطی ها دارای بزرگترین مغز هستند ولی کلاغ ها از بیشترین هوش برخوردارند. آنها حافظه دقیقی درباره چهره انسان ها دارند و چهره های مهربان و خطرناک را تشخیص می دهند و چهره افرادی که برایشان خطر محسوب می شود، به مدت ۵ سال فراموش نخواهند کرد. باور مردم بر این است که کلاغ ها صد سال عمر می کنند، اما این باور اشتباه و از نظر علمی رد شده است. بعضی کلاغ ها ممکن است ۲۰ سال عمر کنند اما پیرترین کلاغ آمریکایی ۳۰ سال عمر کرده است.

نتیجه : در خلقت همه موجودات، رازی وجود دارد و حتما کلاغ فایده هایی به بقیه موجودات می رساند که خداوند او را خلق کرده است و به او هوش بیشتری نسبت به بقیه پرندگان داده است. ما باید با همه پرنده ها، حتی این پرنده های سیاه و به ظاهر ترسناک با مهربانی رفتار کنیم


انشا در مورد بار کج به منزل نمیرسد صفحه 76 کتاب نگارش پایه هفتم

انشا درباره بار کج به منزل نمیرسد :

مقدمه : انسانی که مال حرام به خانه بیاورد آن خانه بی برکت میشون و بر عکش اگر کسی مال حلال به خانه بیاورد خانه او پر از برکت میشود .

بدنه : یک خوانواده با دو فرزند , یک فرزند سالم و صالح و فرزندی دیگر نادان و خلاف کار , آنها پدر پولداری داشتند پدری با داریی هایی کلان ,در کوچکی مارد خود را از دست داده بودند و پس از سکته ای که پدرش کرد و از دنیا رفت . فرد خلافکار با برادرش بر سر ارث با برادرش دعوایش شد و همه ی دارایی های پدرش را به نام خود کرد و برای خود برداشت پسر صالح و دانا جمله ای از زبانش در آمد و به او کفت بار کج به منزل نمیرسد ولی آن پسر اصلا به گفته برادرش برادرش اهمیتی نداد او با کمی از آن پول ماشین مدل بالا , خانه ای لوکس و زیبا و باغی گرفت . سالها گذشت و گذشت , او ازدواج کرد و تصمیم گرفت که به مسافرتی بروند . آن ها در راه مسافرت بودند که ناگهان تصادف کردند و آن مرد به شدت زخمی شده بود ولی زنش حتی یک تار مو از سرش کم نشد . به بیمارستان منتقل شدند شدت جراحت مرد انقدر بالا بود که تمام داریی هایش را خرج کرد ولی باز هم نمیتوانست خوب راه برود

نتیجه : برادرش به عیادتش آمد و به او گفت : همان طور که گفته بودم بار کج به منزل نمیرسد . مرد به اشتباه خود پی برده بود اما چه فایده وقتی که کار از کار گذشته بود .


انشای دوم انشا در مورد بار کج به منزل نمیرسد

{ یک روز معلم به دانش آموزان گفت: بچه ها هفته آینده امتحان داریم. خوب تمرین کنید تا بتوانید نمره های خوبی به دست آورید؛ چون نمره این امتحان در معدل شما تأثیر دارد. یکی از دانش آموزان که بسیار بازیگوش بود و اصلا به فکر درس خواندن نبود، نقشه شیطنت آمیزی کشید. او تصمیم گرفت در امتحان تقلب کند. شب امتحان، کاغذهای کوچکی برید و روی آنها خیلی ریز تقلب نوشت. روز بعد وقتی امتحان شروع شد، نگاهی به سؤالات انداخت اما هیچ کدام از سؤالاتی که نوشته بود، در امتحان نیامده بود و ناامیدانه کاغذها را تندتند نگاه می کرد. معلم که از سابقه او باخبر بود، آرام بالای سرش ایستاد و تقلب هایش را دید؛ خم شد و در گوش دانش آموز گفت: بار کج به منزل نمیرسد.» } پایان


انشا در مورد محل زندگی ما انشا صفحه 52 کتاب نگارش کلاس هفتم

مقدمه : محل زندگی هر انسان میتواند نشانه های فردی آن انسان را نمایان کند . که نسبت به شغل , مقدار سرمایه , یا محل کار فرد تغییر میکند بدنه : محل زندگی ما در کشور ایران , استان خوزستان , شهرستان خرمشهر است و خانه ما تقریبا در وسط شهر قرار دارد . و خوانواده های زیادی با قوم , آداب و رسوم متفاوتی زندگی میکنند . از ترک و لر گرفته تا عرب و بلوچ و … که هر کدام از آنها لحجه های خاص خود را دارند . در محله ما خانه های بسیار قدیمی وجود دارد . حیاط آن خانه ها در وسط اتاق ها , آشپزخانه , پذیرای و حال قرار دارد . یعنی اتاق ها و … دور تا دور حیاط را محاصره کرده اند . و زیرزمین هم زیر آنها وجود دارد . ما همسایه های زیادی داریم , بچه های آن خوانواده ها اکثرا هم سن و سال های من هستند . در کوچه ما در کنار هر خانه ای تقریبا یک درخت و جود دارد . که به کوچه سر سبزی زیبایی بخشیده است . یک پارک در نزدیکی خانه ما وجود دارد که ما هر شب با دوستانمان به آنجا میرویم . در آن پارک روز تولد امامان را جشن میگیرند . یک نانوایی در سر کوچه ما وجود دارد . که من هر روز صبح از آنجا نان میخرم و به خانه میبرم . کنار نانوایی یک لبنیاتی و یک آرایشگاه وجود دارد و سر نبش کوچه روبرویی ما یک فروشگاه بزرگ وجود دارد که در آنجا تقریبا همه چیز وجود دارد . البته این هم یادم نرود در کنار سوپر مارکت یک ساندویچی هم وجود دارد که هر جمعه با بچه ها به آنجا میرویم و ساندویچ میخریم و آن را به پارک میبریم و در آن جا میخوریم . چند روز پیش در حال فوتبال بازی در کوچه بودیم که ناگهان یک زله آمد ما سریعا به جایی امن در یک میدانی که در اخر کوچه بود و جایی امن به نظر میرسید رفتیم تا زله تمام شود . خانه هایی که در اطراف محل زندگی ما بوده اند تقریبا کمی خسارت دیده اند مانند ترک برداشتن دیوار ها و … . اما خداراشکر این زله در کل شهرمان خسارت جانی بر جای نذاشته بود .

نتیجه : هر خانواده ای که در یک محل زندگی میکند دارای یک ارزش و محبوبیتی است پس با عضیت کردن همسایه های خود ارزش و محبوبیت خودمان را نابود نکنیم . و به جای آن به محبوبیت خود در محل زندگی مان قوت بدهیم .


صفحه 52 کتاب نگارش پایه هفتم

مقدمه : وطن هرکس مانند شناسنامه ایی است که همراه او همه جای جهان همراه با اسم و فامیل او حک شده و دنباله ی روی او است. به گونه ایی که آن فرد را با نام کشور و زدگاهه ش می شناسند. ما مردم ایران نیز با نام ایران و ایرانی شناخته و نام برده می شویم.

بدنه : ما همگی ایرانی هستیم و خون و غیرت ایرانی در رگ و ریشه ی ما وجود دارد و تشکیل دهنده ی ذات و شخصیت ما می باشد. ما مردم ایرانی هستیم که به ایرانی بودن خود افتخار می کنیم زیرا که تنها در کشورمان که زبان اصلی آن فارسی است زیر این سقف بزرگ آسمان با انواع و اقسام لهجه ها و گویش ها و دین، مذهب با صلح و آرامش زندگی می کنیم و گام به گام همراه یکدیگر ودست در دست هم پله های پیشرفت و ترقی را طی می کنیم به امید فردایی بهتر و آینده ایی درخشان تر. ما مردمی هستیم که با وجود۳۲ استان و چند صد روستا با انواع گویش های ترکی،کردی، لری، مشهدی، بلوچ، عرب،گیلک و تالش و… همچنین با دین های مختلف مانند مسیحی، زرتشتی و اسلام(شیعه و سنی) در کنار یکدیگر زندگی می کنیم. کشور عزیزمان ایران دارای فرهنگی غنی و پرارزش است که با یادآوری آن غرور هر ایرانی به اوج عرش خود می رسد و هر لحظه به ایرانی بودن خود افتخار می کنند. ایران دارای مکان های زیارتی و سیاحتی زیادی است که سالانه بسیاری از مسافران را از جای جای جهان به سمت خود می کشاند. مثل شهر زیارتی مشهد یا قم و شهرهای سیاحتی و گردشگری اصفهان ، شیراز، گیلان، مازندران و… که نام بردن تک تک آن ها و ذکر مکان های دیدنی و تاریخچه ی آن ها طوماری بلند بالا می خواهد. زیرا هر چه بگوییم کم گفته ایم چون بسیار مکان های زیبا و دیدنی دارد که دلمان نمی آید جایی را از قلم بیندازیم. ایران من یعنی جایی که در آن به دنیا آمده ام و رشد کرده ام و با تمام وجود خود سعی می کنم به عنوان یکی از اعضای بزرگ خانواده ی ایرانی نقشی در پیشرفت و اثربخشی مثبت داشته باشم و در این خاک با تمام افتخار خود چشم ببندم و در خاک خود ابدی شوم.

نتیجه گیری: سرزمین و وطن هر انسانی هویت و ملیت اوست، به این معنا که هر کار زشت یا خوبی انجام دهد نام کشورش نیز همراه اوست و چه خوب که همیشه با افتخار از کشور خود نامی نیک و یادی گرانقدر به جای بگذاریم.

انشا در مورد ایران پایه هفتم انشا کلاس هفتم صفحه 52

منبع : سون اسکول


بازنویسی حکایت شخصی خانه ای به کرایه گرفت از هیچ سایتی کپی گرفته نشده است پس نشر بدون منبع حرام ولی پیگرد قانونی ندارد حکایت زیر را به نثر ساده امروزی، بازنویسی کنید.

حکایت : شخصی خانه به کرایه گرفته بود. چوب های سقف بسیار صدا می داد.به خداوند خانه از بهر مرمت آن سخن بگشاد. پاسخ داد: چوبهای سقف، ذکر خدا می کنند. گفت : نیک است؛ اما می ترسم این ذکر، به سجود بینجامد».

نویسنده : ( عبید زاکانی )

بازنویسی : روزی مردی به مسافرت رفت. هنگام غروب آفتاب به روستایی رسید و تصمیم گرفت شب در آنجا بماند. پیرمردی را دید و از او پرسید: در کجا می توانم استراحت کنم؟ پیرمرد پاسخ داد: من اتاقی از خانه ام را به تو اجاره می دهم، مرد پذیرفت و با پیرمرد به سوی خانه رفت. خانه پیرمرد قدیمی و با چوب ساخته شده بود. در آنجا متوجه شد وقتی باد می آید، سقف خانه صدا میدهد. صبح که می خواست حرکت کند، به پیرمرد گفت: پدر جان سقف خانه صدا میدهد. بهتر است تا بدتر نشده، آن را تعمیر کنی. پیرمرد گفت: چیزی نیست؛ چوب های سقف خانه، خداوند را عبادت می کنند و آن صدایی که میشنوی، زمزمه عبادت آنهاست. مرد گفت: درست است؛ اما من نگران این هستم که چوبهای سقف بعد از ذکر و دعا به سجده بیفتند از سقف جدا شوند و به زمین بیفتند

بازنویسی حکایت صفحه 66 کتاب مهارت های نوشتاری پایه هفتم

منبع : سون اسکول


انشا درباره ى هرکه بامش بیش برفش بیشتر

صفحه 46 کتاب نگارش پایه هفتم ضرب المثل: هرکه بامش بیش برفش بیشتر»

مقدمه : صبح یک روز آفتابی، محمد تقی از خواب بیدار شد و به مزرعه کوچکش که کنار خانه اش بود، رفت تا سبزی هایی که رسیده و قد کشیده بودند، بچیند و آنها را به شهر برده و بفروشد.

بند : وقتی به آنجا رسید، چشمش به حشمت افتاد که در مزرعه بزرگش در حال چیدن گوجه بود. حشمت حسابی عرق کرده بود و با اینکه فقط چند سبد گوجه چیده بود، اما حسابی به هن وهن افتاده بود و خستگی از سر و رویش می بارید. به حشمت سلام کرد وشروع کرد به چیدن سبزی ها، برای اینکه سبزیها پلاسیده نشود، آنها را تندتند می چید و بسته بندی می کرد. بعد از گذشت سه ساعت، کارش تمام شد. حشمت را صدا زد و قبل از اینکه از او خداحافظی کند گفت: خوش به حالت حشمت خان. چه زمین بزرگی داری! حتما خیلی از فروش محصولت سود می کنی. حشمت که حسابی خسته شده بود و فقط چند سبد گوجه به سبدهای قبلی اضافه کرده بود، به محمدتقی که زمینش کوچک بود و کارش تمام شده بود، غبطه خورد و گفت: هر که بامش بیش برفش بیشتر» پایان


انشا اول درمورد کفش

مقدمه : کفش ، وسیله ای که یکی از عوامل تفاوت بچه پولدار ها با فقیران است ، وسیله ای که برای راحتی پای شما با ریگ های خیابان می جنگد ، کلمه ای که تداعی کننده ی اشک های بچه ها برای نوع چراغ دار آن است .

بند : به راستی این کفش چیست که درباره ی آن فیلم های زیادی ساخته و شعر های زیادی سروده و پول های زیادی صرف آن شده و می شود ؛ مردم قبل از تولید اولین کفش جهان چه می کرده اند ؟ چه نقش هایی که این کلمه ی به ظاهر کوچک کفش در زندگی های ما دارد ! کفش ها هم با یکدیگر تفاوت دارند ، همه این موضوع را می دانیم ، بعضی کفش ها مانند سربازی جنگجو هر مانعی بر سر راه باشد ، آن را با خاک یکسان میکنند ولی امان از نوع تنبل آن ها که تن به سختی نداده و در مواقع حساس با پاره شدن و بیرون آوردن شست مان آبرویمان را می برند ! کفش را دست کم نگیرید ! ، از قدیم گفته اند که دشمن آدم به کفش پایت نگاه می کند ! ، چه جوانان جویای کاری که در مصاحبه به علت نا مناسب بودن لباس و مخصوصا کفش ، کار را ازدست داده اند و چه انسان های عادی که به دلیل تیپ و مخصوصا کفش براق شان مانند یک دیپلمات با آن ها برخورد شده است ! مهم تر از جنس و ظاهر کفش ، سایز آن است ، بعضی کفش ها نیز مانند بعضی رفتار های انسان مناسب پای هر شخصی نیست و هر کس باید کفش مناسب پای خودرا همانگونه که در زندگی راه آینده ی مختص به خودرا انتخاب میکند ، انتخاب کند ؛ از قدیم گفته اند که آدم نباید پا تو کفش دیگران کند ، چون هم پای انسان درد میگیرد! و هم این کار که تداعی گر دخالت است ، کاری نکوهش شده است.

نتیجه : پس بیایید طوری درس بخوانیم و زندگی کنیم که در آینده دلمان هر کفشی را که بخواهد بتوانیم بخریم و آینده مان نیز به براقی کفش رئیسان و به راحتی دمپایی باشد…!!


انشا دوم درباره کفش

مقدمه: از اجداد ما تا امروز همیشه کفش ها وسیله ایی برای راحتی پا و محافظت از پا یعنی قلب دوم ما انشان ها در برابر اجسام خارجی بوده و تاکنون نیز از نقش پر رنگی در زندگی ما بهرمند است. تنه انشا: همان طور که گفته می شود کفش نقش مهم حفاظتی پا را در برابر اجسام خارجی برعهده دارد. در زمان های قدیم کفش ها ترکیب و ظاهر متفاوتی از آنچه که امروزه ما استفاده می کنیم داشته اند ، کفش ها در قدیم و کمتر در حال به صورت گیوه در رنگ های زیبا و سنتی بافته و با دست دوخته می شدند. اما امروزه تنوع طرح , مدل و جنس در کفش ها یی که امروزه به کار میرود بسیار زیاد است و انشان ها متناسب با امکان مورد نظر خود کفش مخصوص همان موقعیت را می پوشند. مانند پوتین در برف و باران، کفش های پاشنه بلند مخصوص خانم ها برای مجالس و عروسی ها. کتونی ها مخصوص ورزش و کفش های اسپرت مخصوص مکان های معمولی و پر رفت و آمد. همه ی این گزینه ها برای راحتی و رفاه مردم ساخته شده تا مردم از آنچه که پا می کنند لذّت و راحتی لازم را به دنبال داشته باشند. مردم نیز باید این قانون را رعایت کنند و متناسب با امکان مورد نظر کفش بپوشند. مثلا نمی توان برای مجالس عروسی کتونی پوشید. از همه ی این ها گذر کنیم باید به این نکته توجه کنیم که نمی توان روزی را بدون کفش تصور کرد زیرا به قول معروف پا قلب دوم انسان به حساب می آید. بنابراین باید از قلب دوممان محافظت لازم را داشته باشیم.

نتیجه گیری: کفش نقش مهمی دارد و در رنگ ها و طرح های مختلف در بازار موجود است. هرکس با سلیقه و سایز پای خود می تواند کفش را تهیه و استفاده کند.


دانلود گام به گام ریاضی دهم (تمامی فصل ها)

دانلود گام به گام ریاضی دهم رشته تجربی و ریاضی

دانلود گام به گام ریاضی دهم (تمامی فصل ها)

نام درس :  دهم  | موضوع : گام به گام | نویسنده : گروه ریاضی

منتشر شده در نمره یار  | پایه و رشته :  دهم - تجربی , ریاضی

دانلود گام به گام ریاضی دهم – در این پست برای شما گام به گام ریاضی دهم رشته تجربی و ریاضی را گردآوری کرده ایم که می توانید در ادامه  مطلب دریافت کنید. این گام به گام تمامی فصل های ریاضی دهم را شامل می شود و می توانید حل تمرین تمامی فصل های دهم را بصورت یکجا دریافت کنید.

گام به گام به شما کمک می کند تا اگر در حل یک مسئله با مشکل و ابهام مواجه شدید به گام به گام مراجعه کنید و ابهام خود را برطرف کنید. و به پیشرفت تحصیلی شما در این درس کمک می کند.

 

گام به گام اگر بصورت نادرست و صرفا برای حل تمارین استفاده گردد تاثیر منفی بر روی یادگیری و روند تحصیلی شما می گذارد و باعث می شوند که شما در این درس افت تحصیلی کنید. پس به شما پیشنهاد می کنید که ابتدا به هر مسئله ای که مواجه می شوید احساس می کنید آن مسئله کمی پیچیده است ابتدا خودتان شروع به حل آن کنید اگر در هنگام حل کردن یا مشکلی مواجه شدید می توانید به گام به گام مراجعه کرده و مشکل خود را پیدا کنید. این کار باعث می شود که مطالب و مباحث درس ریاضی بهتر بخاطر بسپارید.

گام به گام ریاضی دهم تمامی فصل ها را شامل می شود که عبارت است از :

  • فصل اول: مجموعه، الگو و دنباله
  • فصل دوم: مثلثات
  • فصل سوم: توان‌های گویا و عبارت‌های جبری
  • فصل چهارم: معادله‌ها و نامعادله‌ها
  • فصل پنجم: تابع
  • فصل ششم: شمارش، بدون شمردن
  • فصل هفتم: آمار و احتمال

گام به گام ریاضی دهم بصورت فایل PDF می باشد که لینک دانلود آن در قسمت زیر قرار دارد.

 

 لینک های دانلود

  • دانلود گام به گام فصل اول ریاضی دهم

  • دانلود گام به گام فصل دوم ریاضی دهم

  • دانلود گام به گام فصل سوم ریاضی دهم

  • دانلود گام به گام فصل چهارم ریاضی دهم

  • دانلود گام به گام فصل پنجم ریاضی دهم

  • دانلود گام به گام فصل ششم ریاضی دهم

  • دانلود گام به گام فصل هفتم ریاضی دهم

 

منبع سایت نمره یار


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها