انشا درباره ى هرکه بامش بیش برفش بیشتر
صفحه 46 کتاب نگارش پایه هفتم ضرب المثل: هرکه بامش بیش برفش بیشتر»
مقدمه : صبح یک روز آفتابی، محمد تقی از خواب بیدار شد و به مزرعه کوچکش که کنار خانه اش بود، رفت تا سبزی هایی که رسیده و قد کشیده بودند، بچیند و آنها را به شهر برده و بفروشد.
بند : وقتی به آنجا رسید، چشمش به حشمت افتاد که در مزرعه بزرگش در حال چیدن گوجه بود. حشمت حسابی عرق کرده بود و با اینکه فقط چند سبد گوجه چیده بود، اما حسابی به هن وهن افتاده بود و خستگی از سر و رویش می بارید. به حشمت سلام کرد وشروع کرد به چیدن سبزی ها، برای اینکه سبزیها پلاسیده نشود، آنها را تندتند می چید و بسته بندی می کرد. بعد از گذشت سه ساعت، کارش تمام شد. حشمت را صدا زد و قبل از اینکه از او خداحافظی کند گفت: خوش به حالت حشمت خان. چه زمین بزرگی داری! حتما خیلی از فروش محصولت سود می کنی. حشمت که حسابی خسته شده بود و فقط چند سبد گوجه به سبدهای قبلی اضافه کرده بود، به محمدتقی که زمینش کوچک بود و کارش تمام شده بود، غبطه خورد و گفت: هر که بامش بیش برفش بیشتر» پایان
درباره این سایت